شاعر شدن حواس مرا از تو پرت کرد…

شاید تو را شبیه خودت صاف و ساده , نه

شاید تو را به شکل همین قالبی که هست

مثل غزل که نه , دو سه ترفند لازم است

تا سوژه تو را به نخ چارپاره بست

دشمنت آمد

دشمنت آمد و دستان دعایم را دید

چهره مضطرب و غرق حیایم را دید

سعی کردم که نبیند ولی انگار نشد

زینت گوش و النگوی رهایم را دید

هی نقشه می کشند

هی نقشه می کشند که بلوا به پا کنند

من را به درد بی پدری مبتلا کنند

اینها تمام از پدرت زخم خورده اند

پس آمدند از دل خود عقده وا کنند

یکی یکی و جدا

گرچه یکی یکی و جدا می برندمان

شکر خدا به کرببلا می برندمان

ماه محرم است و زمان غرق ماتم است

باز این چه شورش است و کجا می برندمان؟

به کارشان آمد

وقتی از کوچه نا امید شدند آتش و در به کارشان آمد

هرچه سیلی افاقه ای ننمود هیزم تر به کارشان آمد

ریسمان هست دست حیدر هست , این وسط آن غلاف کارش چیست

احتیاجی نبود اوّل کار  , دست آخر به کارشان آمد

چه خوب می‌شد …

چه خوب می‌شد اگر ما بزرگتر بودیم

شبیه مادرمانی اور پدر بودیم

درون خانه نشستیم و رفت مادرمان

به جای مادرمان کاش پشت در بودیم

قصه های تلخ سه ساله

گوشوار از من از تو انگشتر

دیگر از ما چه چیز می خواهند

آخ بابا ! پس از تو در بازار

مردم از ما کنیز می خواهند

بی مقدمه روضه …

 این بار بی مقدمه از سر شروع کرد

این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد

مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را

از جای بوسه های پیمبر شروع کرد

قیمت گوشواره…

گوش طفل مرا ز جا کندی

بی مروّت حیا کن از سر من

دختر تو چگونه راضی شد

که شود پاره گوش دختر من؟

حضرت رقیه(س)

گوشوار از من از تو انگشتر

دیگر از ما چه چیز می خواهند

آخ بابا ! پس از تو در بازار

مردم از ما کنیز می خواهند

دکمه بازگشت به بالا