ای عصای پیری بابا

ای عصای پیری بابا ..شکستی عاقبت
قبله گاهِ همسرم لیلا شکستی عاقبت

باادب فرزندِ من برخیز بابا آمده…
مانده ام در بینِ این صحرا شکستی عاقبت

پسرِ امّ بنین

پسرِ امّ بنین باشی و دریا نشوی؟
قمرِ هاشمیان باشی و رعنا نشوی؟

مطمئنم که ادب را ادب آموخته ای
می شود محترم و فاتحِ دلها نشوی؟

راحتم کرد

زهر..آخر راحتم کرد از جفای کربلا..

شاهد عینی شدم در ماجرای کربلا..

پنجمین خورشیدِ تابانم که می سوزم ز غم

زندگی کردم همیشه همیشه پا به پای کربلا

یا جواد الائمه

باز هم حرف کریم آمد وسط..احیا شدم
قطره بودم قطره ای که واصلِ دریا شدم

بی سرو سامانی ام را هیچ کس دیگر ندید
با نگاهی قدکشیدم سرورِ دنیا شدم..

نهمین خورشیدِ تابان

بسته ام دل را به آقایی که خیلی آشناست
حامی اِبنُ السبیل و یاورِ هر بینواست

نهمین خورشیدِ تابان ست در عرشِ خدا
نهمین آئینه دارِ حضرت خیرالوراست

سوزِ عطش

گوشه ای افتاده بود و دست بر زانو گذاشت
گاه‌گاهی دست را بر دیده ی کم سو گذاشت

گاه می پیچید از دردِ زیاد و ناله کرد..
گاه می لرزید و دستش روی پهلو گذاشت

حسین جان

هر نَفس که می کشم عمرم به پایان می رسد
می شوم نزدیک تر بر مرگ و هجران می رسد

کلّ ِ دارایی من این هیئت است و گریه ها
هر دقیقه بی شما اندوه و خُسران می رسد

باب الحوائج

هر درد را کرده دوا بابُ الحوائج
پُر باشد از صدق و صفا بابُ الحوائج
رد کردن از کاشانه اش امکان ندارد
از بسکه می ریزد عطا بابُ الحوائج

محرابِ دعا

بینِ محرابِ دعا..بابا پرت خونین شده
در میانِ سجده بودی که سرت خونین شده

تا ندای جبرئیل آمد زمین خوردم ز خوف
یک نظر کن دیدگانِ دخترت خونین شده

اشکِ بُکا

دخترم با گریه هایت چشمها پُر می شود
این دو زمزم باز از اشکِ بُکا پُر می شود

گریه کمتر کن که بابایت به تو وابسته است
از غمِ تو.. جامِ ختم الانبیا پُر می شود

امّ المومنین

ای که خواندت حضرت دادار:امّ المومنین
همسری بر احمدِ مختار امّ المومنین

نامِ زیبایت خدیجه.. الگوی آئینه ها..
مادرِ صدّیقه ای انگار امّ المومنین

“ای مادرِ کوثر

بانوی طاها..برترینی در نجابت
ای مادرِ صدّیقه! هستی باصداقت
ای اوّلین زن که مسلمانِ رسولی..
مانندِ تو هرگز ندیدم با دیانت

دکمه بازگشت به بالا