خدا گواست خدایی است روی فاطمه ام
مثال شخص رسول است خوی فاطمه ام
نه اینکه سینه ی او عطری از جنان دارد
بهشت هست شمیمش ز بوی فاطمه ام
خدا گواست خدایی است روی فاطمه ام
مثال شخص رسول است خوی فاطمه ام
نه اینکه سینه ی او عطری از جنان دارد
بهشت هست شمیمش ز بوی فاطمه ام
نشود باز دگر چشم تر زهرایم
نشد آن روز شوم من سپر زهرایم
تا عصابه به سرش بست یقین دانستم
که شکسته شده در کوچه سر زهرایم
ازغمت خالق دادار به هم می ریزد
دلم از اشک تو ای یار به هم می ریزد
دخترم گریه مکن قلب مرا می شکنی
پدرت عاقبت کار به هم می ریزد
بس کن یزید شعله به هفت آسمان مزن
دیگر نمک به زخم دل کودکان مزن
از سلسله کبود شده پیکرم ولی
زخمم بزن به پیکر و زخم زبان مزن
شامیان خون به دل خون شده ی ما نکنید
خنده بر گریه ی ذریه ی زهرا نکنید
ما عزادار عزیزان خداییم ولی
پیش چشم اسرا هلهله برپا نکنید
من چهل سال غم و غصه مکرر دیدم
نرود از نظرم آنچه که آخر دیدم
بلبلان از غم گلها همه بیتاب شدند
غنچه ها را همه پژمرده و پرپر دیدم
بسته از عشق,دو دستم به اسارت چکنم
چادر و مقنعه ام رفت به غارت چکنم
یاد داری که به من نیمه شبی مادر گفت
گر بیفتد سرِ بازار گذارت چکنم
سایه ی راس تو تا بر سرم ای یار افتاد
آسمان از غم تو بر سرم ای یار افتاد
کوفیان بر من و بر گریه ی من می خندند
گل افسرده ی تو بین دو صد خار افتاد
بی بهار تو اگر زنده بمانم چکنم
بی تو بی تاب تر از برگ خزانم چکنم
قاتلت نیزه نشد,داغ علی کشت تو را
حال داغ تو شده قاتل جانم چکنم
ای گل به یاس پرپر تو خنده می کنند
بنگر همه برابر تو خنده می کنند
یک مشت داغدیده زنی لشکر تواند
یک لشکری به لشکر تو خنده می کنند
چشم تو دیدم و چشم تر من ریخت به هم
حال با وضع سر تو,سر من ریخت به هم
نه علمدارِسپاهم,که سپاهم بودی
تا تو پاشیده شدی,لشکر من ریخت به هم
بیا یکدم تماشا کن ببین حال پریشانم
بود ذکر لبم هر دم بیا بابا رضا جانم
بیا دامن کشان و بر سر دامن سرم بگذار
که باشد یکسره بابا به درب حجره چشمانم