شعر شهادت حضرت معصومه (س)

بیا برادر من

غریب شهر خراسان بیا برادر من
ز دوری تو چکد خون،ز دیده ی تر من

ببین که یار تو بی یار و یاور افتاده
ببین که خواهر تو بین بستر افتاده

به روی سینه ی خود نامه ی تو را دارم
مدام زیر لبم ذکر یا رضا دارم

بیا که با تو بگویم ز درد و غم هایم
نمانده تاب و توانی به کل اعضایم

میان راه شکستند حرمتم ای یار
ولی به قم شده جبران غربتم ای یار

خدا گواست ندیدم بدی ز مردم قم
نچیده اند در این شهر،پشت در هیزم

سخن ز کینه و بغض علی در اینجا نیست
میان مردم اینجا غلاف اصلا نیست

به غیر گل به سر من کسی سری نزده
کسی به پهلوی من،تخته ی دری نزده

اگر چه داغ روی داغ دیده خواهر تو
ولی به دست حرامی ندیده ام سر تو

اگر چه سوخت دلم از هجوم درد و ستم
نبرده اند مرا بین جمع نامحرم

عزیز کرده ی ما که،اسیر سلسه نیست
جواب گریه ی من نیش خند حرمله نیست

مرا به شهر چه با احترام می بردند
عقیله را وسط ازدحام می بردند

 محمود اسدی شائق

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا