شعر اربعین

این چهل روز

این چهل روز عدو سنگ به ما زد بد زد
هر که آمد غم من دید مرا زد بد زد

شد چهل روز نه،انگار چهل سال گذشت
غمت آتش به دل ارض و سما زد بد زد

نرود از نظرم صحنه ی گودال حسین
هر که دور از بدنت بود جدا زد بد زد

پیش چشمان ترم حلقه به دور تو زدند
پیرمردی به تنت آه عصا زد بد زد

من خودم از روی تل دیدم و فریاد زدم
شمر بر پهلوی تو ضربه ی پا زد بد زد

تا درآورد عدو جسم علی را از خاک
سر او را به سر نیزه که جا زد بد زد

یک شب از ناقه زمین خورد یتیم تو حسین
زجر آمد چقدر طفل تو را زد بد زد

نشود قسمت کافر لگد زجر ای کاش
که از آن ضربه عزیز تو صدا زد بد زد

سر بازار به ناموس تو می خندیدند
خصم دانی که چرا طعنه به ما زد بد زد

دشمنی داشت عدو با علی از بدر و احد
که نوامیس تو را در همه جا زد بد زد

 محمود اسدی شائق

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا