چون نهادی که بی گزاره شده
گوش تو بی دلیل پاره شده
آخرین راه که شده ست فرار
اول راه٬ راهِ چاره شده
چون نهادی که بی گزاره شده
گوش تو بی دلیل پاره شده
آخرین راه که شده ست فرار
اول راه٬ راهِ چاره شده
سر می آورد او اگر,ما سرورش را داشتیم
هرچه رو می کرد او,بالاترش را داشتیم
زاهد بی عقل می گفت از عذاب روز حشر
ما گنه کاران شفیع محشرش را داشتیم
به ظالم خَم نخواهد گشت قطعا قد و بالایش
کسی که روز و شب با یاعلی برخیزد ازجایش
اگر که ذوالفقارش سر برون آرد به قهر خود
منافق را به آنی می کند از جمع مِنهایش
درحقیقت رنگ غم تغییر کرد
آخرین انگور هم تغییر کرد
درمیان چشم انگور سیاه
جای آب و جای سم تغییر کرد
در دست تو عیار کرم می شود زیاد
در سایه سار اسم تو کم می شود زیاد
نوبت به گفتن از سر زلفت که می شود
بی شک شهید اهل قلم می شود زیاد
با چه حالی بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم
فرض کردم که تو هستی آن که بر دامن گرفتم
سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت
از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم
وقتی به دست تو دلش را داد افتاد
وقتی نگاه تو بر او افتاد,افتاد
در حد یک انگور اشکش ریخت آن وقت
در حد مِی جوشید و در ایجاد افتاد
مثل سربازی که هستی اش به لشکر بسته است
آبروی من به زوار تو آخر بسته است
خط خطی هستم ولی بین جماعت مخفی ام
مثل برگی که وجود او به دفتر بسته است
آهو آمد سوی تو آرام شد,پس می شود
در حریمت هرکه بی کس می رود کس می شود
یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور
آسمان از دست این گنبد مُلبّس می شود
روز تولدت به غلط روز دختر است
در اصل روز آمدنت روز خواهر است
شادند از حضور تو اهل جهان ولی
خوشحالی امام رضا جور دیگر است
در حرم نه,زائرت دارد اقامت در بهشت
قیمتی تر می شود با تو عبادت در بهشت
روز محشر نه,به تأیید زیارت نامه ات
می کنی از زائران خود شفاعت در بهشت
باد را زلفِ بید می فهمد
چون به هر سو وزید می فهمد
خَمِ زُلف مراد را در شب
چشم های مرید می فهمد