سلام ما به تو ای شخص اوّل عالم
درود ما به تو ای سیّد بنی آدم
چه احتیاج به اعجاز دیگری که تویی
خلیلْ آیت و موسی ید و مسیحا دم
سلام ما به تو ای شخص اوّل عالم
درود ما به تو ای سیّد بنی آدم
چه احتیاج به اعجاز دیگری که تویی
خلیلْ آیت و موسی ید و مسیحا دم
همین که کردی ادا رسم دست بوسی را
شبیر داد به دستت عصای موسی را
به روی اسب نشستی شبیه بابایت
ندیده چشم فرشته چنین جلوسی را
یتیمی، خردسالی، بیگناهی
در آغوش عمو یک شعله آهی
حسن میخواست در گودال باشد
تو سهم مجتبی در قتلگاهی
سیدمیلادحسنی
عجز اگر آید به دیدارم جوابش میکنم
کاخ اگر کوه احد باشد خرابش میکنم
پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بینقابش میکنم
به شانه بار غمت را نبرده بودم و بردم
مرا به عمه سپردی تو را به خاک سپردم
شبی شبیه تو افتادم از بلندی مرکب
چه زجرها که ندیدم چه زخمها که نخوردم
در افقی ماورای عرش معلی
آینه دارد خدا، “دَنیٰ فَتَدَلّیٰ”
طعم وجود از که یافت سفرهی خلقت؟
از نمک چهرهی محمد طاها
آن روزهای خوب کنار حبیب بود
این روزهای آخر عمرش غریب بود
از آن جماعتی که به پابوسش آمدند
یک تن نمانده بود خدایا عجیب بود
رشتهی دلهای عاشق پشت این در بسته شد
بار ما از خانهی موسی ابن جعفر بسته شد
تا خبر آمد غروب از خانه بیرون میزند
با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد
میان خیل تو از یادها فراموشم
شبیه شمع مزاری غریب، خاموشم
به چشمهای که به دریا نمیرسد رحمی
قسم به جان تو با دوریات نمیجوشم
بهار تب زده قربانی خزان شده است
زمین بهانه ی نفرین آسمان شده است
سر مفسر قرآن به رحل نیزه نشست
چه خاکها به سر خیل قاریان شده است
اینجا همه کورند و از آیات میگویند
خورشید را حتی چراغی مات میگویند
این سرزمین تیره را شامات میگویند
نشستم یه گوشه با حال خراب
شدم نی که از غم حکایت کنم
گلومو گرفته یه بغض غریب
میخوام قصه ای رو روایت کنم