اوضاع زندان سخت و بدتر شد
تا وضع جسمش مثل مادر شد
هر روز ضرب سیلی و شلّاق
افطاریِ موسی بن جعفر شد
اوضاع زندان سخت و بدتر شد
تا وضع جسمش مثل مادر شد
هر روز ضرب سیلی و شلّاق
افطاریِ موسی بن جعفر شد
هر کسی فقط یک دَم , هم جوارِ حیدر شد
دم به دم دلــش چون ما بی قرارِ حیدر شد
بی خیال یوسف شد هرکه حُسن اورا دید
قـیدِ خویشتن را زد هر که یــارِ حیدر شد
کیست این طفل که این قدر تماشا دارد
با همین کوچکی اش هیبت مولا دارد
چه قدر رفته به حیدر بر و رویش , جانم
چشمهایش شده مانند عمویش , جانم
سائل , شبی که زائر باب المُراد شد
تسبیح وار , گرمِ دَمِ “یاجواد” شد
در کربلا نیافت مَجالِ گریستن
در کاظمین روزیِ اشکش زیاد شد
وجودِ اهل محبّت همیشه در خطر است
تقرّبِ دل عاشق به آه شعله ور است
چگونه مُرده بخوانیم آن کسی را که
تمام عمر خودش با حسین همسفر است
عُمْر خود را به تمنّا گُذراندن خوب است
صبح و شب در طلبت اشک فشاندن خوب است
چشـمهای تو اگر ساقی مجلس باشـنــد
دست بر پهلوی پیمانه رساندن خوب است
چشماشو بست چشمای من رو تر کرد
رفت و منِ بی کس و خون ْجگر کرد
آسمونم دلش برام کباب شـد
بِدون من همسفرم , سفر کرد
آورده دستی را کمی بالا به زحمت
دستی گرفته زیـرِ دستی را به زحمت
دستِ دعایِ دختری هم رفته بالا
بلکه نیفتد مادرش زهرا به زحمت …
روز آخره داری کار می کنی
روزای خوبمو تکرار می کنی
ولی خانومم بدون با رفتنت
دنیارو رو سرم آوار می کنی
خانه ی امن الهی بود و “در” لازم نداشـت
“در”حریمِ صاحبِ تیغ دو سر, لازم نداشـت
فاطمه از فرط گریه روز و شب سردرد داشت
پـــس , زمان بارداری دردسـر لازم نداشت
بقیع از دست زمونه شــاکیه
غربتش از یه چیزایی حاکیه
مگه یادش میره اون روزایی رو
که دیده چادر مادر , خاکیه
دنیای ما از هشتم شوّال , ویران شد
وقتی بُقاع آسمان با خاک یکسان شد
افتاد گنبد از نفس, گلدسته ها خُفتند
دیوارهای آستانش نوحه بَندان شد