ای آشنای این دل درد آشنای من
روز فراق تو شده شام عزای من
دارمدوباره سر بههوای تو میشوم
حالا کهنیست هیچدلی مبتلای من
ای آشنای این دل درد آشنای من
روز فراق تو شده شام عزای من
دارمدوباره سر بههوای تو میشوم
حالا کهنیست هیچدلی مبتلای من
منآن زاغم کهمانند کبوتر زندگی کردم
از آنچه انتظارم بوده بهتر زندگی کردم
منمآنبوتهیخاریکه از بخت بلندِ خود
کنار کوچهی زهرا و حیدر زندگی کردم
خدا کند ورق روزگار برگردد
امیدِ مردمِ چشمانتظار برگردد
دعاکنیدکهبعدازهزارسالعطش
دوباره آب به این شورهزار برگردد
منو ببخش اگه در حقّ تو جفا کردم
منو ببخش که واسه تو کم دعا کردم
منو ببخش که با این چشای آلوده
برای دیدن تو هی خدا خدا کردم
جایی که حُسن مَطلع قرآن ما علی ست
در شرع من شروع سخن ذکر یاعلیست
هر چند ذات عزّ و جل نیست دیدنی
وقتی بنا شود به تجسّم ؛ خدا علیست
رزق ما را علی عطا کرده
سنگِما را علی طلا کرده
او شِفا داده است دلها را
دردها را علی دوا کرده
آفریدند مرا بندهی مولا باشم
پس جفاکارم اگر طالبِ دنیا باشم
((از عدم تا به وجود این همه راهآمدهام))
تا که خاکِ قدمِ فضّهی زهرا باشم
میبینی اشکِ علی جاری شده
زندگیم پُـر از گرفـتــاری شده
رفـتی و بعده پرســتاری ازت
کاره مـردِ تو یتـیم داری شده
از تماشای رُخ ماه تو شد مهتاب مست
از طلوع چهره ات ، هنگام مَد شد آب مست
پشت هر پلک تو یک میخانه پنهان است…اگر
چشمهایت هست در بیداری و در خواب مست
در دست چاره سازِ جهان،راهِ چاره نیست
آن جا که جای طفـل،دگر گاهـواره نیست
باید به خــاک بِـسپُـردش ، تا ندیده اند
“در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست”
نه فقط خار به صحرای بلا زجرش داد
بلکه با کرب و بلا “کربـُبلا”زجرش داد
مقتل این گونه نوشته ست که “مٰاتَتْ کَـمِدْا”
بس که آن طایفه ی “بی سر و پا” زجرش داد
نه بود خواندن از آن حدّ روضه خوان ای کاش
نه می گُــذشت از آن دشت کاروان، ای کاش
نه می گُـذشت از آن دشــت کاروان و نه بود
در آن مسیر کـسی سدّ راهشان ، ای کاش