امتحان

رسیده نوبتمان , باید امتحان بدهیم

خدا کند بگذارد خودی نشان بدهیم

رسیده وقت نماز رشادت و مردی

نمی شود که من و تو فقط اذان بدهیم

سفارشات پدر

بخوان برای پدر ای رقیه , قرآنی

که ساده بگذرد این لحظه های طولانی

رقیه جان , بخدا اصغر از توتشنه تر است

تو حال و روز علی را که خوب میدانی

مطمئناً اینجایی

بی جهت منتظرم , مطمئناً اینجایی

ما کنار تو نه , انگار تو پیش مایی

آنکه بیناست به دنبال شما می گردد

از خدا حاجت کور است فقط بینایی

صدا دوباره می آید

دلم به تاب و تب است و دوباره کرده هوایش

خدا کند که بمیرم میان ماه عزایش

دعای کیست که اکنون , دوباره قسمتمان شد

طعام سفرۀ احسان و باز طعم شفایش

تبسم خورشید

روی نی جلوه ی الله تبسم می کرد

لب خورشید, سوی ماه تبسم می کرد

تا نگاهش به سوی زینب خود می افتاد

گاه گریان شده , ناگاه تبسم می کرد

دکمه بازگشت به بالا