شکست گوشه ابرو

چقدر خون چکداز ریش ریش پیرُهنت

شکست گوشه ابرو…شکسته شد دهنت

در آن کشاکش گودال مگر نمیدانست

که ” لا یمسحو الا مطهرونبه تنت…!!!؟

 نیما نجاری

در سوخته

آتش به تمام قد بر افروخته دید

مسمار نمایان به در سوخته دید

یک لحظه تنفس حسین بند آمد

دیوار و تن و در چو بهم دوخته دید

نیما نجاری

 

اهلا من العسل

درست لحظه ی آخر در این محل افتاد

و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد

میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد

مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد

دردانه

پدر نداشت…برادر نداشت…ستاره نداشت

و گوشواره که هیچ, کاش گوش پاره نداشت

و دخترک که پر از آبله است حنجرهاش

توان برای تنفسی دوباره نداشت

به خدا بی حسیـن میمیرم

طرح نویی به داستان دادی

گوشه ی مقتلی نشان دادی

بار دیگر بساط روضه و اشک

به سگت باز استخوان دادی

سقای حرم

آقا یواش بال و پرت تیر میخورد

اینجا تمام دور و برت تیر میخورد

بی دست میروی و زمین میخوری و آه

یعنی حرم ببین سپرت تیر میخورد

بساط روضه

مجلس بدون اشک تو آقا نمیشود

اصلا بساط روضه مهیا نمیشود

آقا تو روضه خوان غم مادرت بشو

هر کس که روضه خوان زهرا نمیشود

موعد دیدار

کاروان آمده و موعد دیدار شده

چشم بارانی عمه چه قدر تار شده

چه قدرعمه ی ساداتمصائب دیدند

چه قدر مردم بازار به ما خندیدند

از فرط ضعف

از فرط ضعف, دست به دیوار برده ام

در کودکی شیبه زنی سالخورده ام

چشمان کوچکم دگر تار می روند

از بسکه زخمهای تنم را شمرده ام

دکمه بازگشت به بالا