عده ای بی خبر از علتِ اشک
بـا مـن از کار خـدا می گـویند
ظاهرا چاره ی این حال مرا
در تسـلای دلـم می جویند
عده ای بی خبر از علتِ اشک
بـا مـن از کار خـدا می گـویند
ظاهرا چاره ی این حال مرا
در تسـلای دلـم می جویند
خواهری شد نیمه جان این روز ها
بی سپاه و پاسَبان این روز ها
نیست بین شامیا ن انسانیت
کودکان بی خانمان این روز ها
از دشت پربلا و مکانش که بگذریم
از ظهر داغ و بحث زمانش که بگذریم
یک راست می رسیم به طفل سه ساله ای
از انحنای قد کمانش که بگذریم
رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو
دقمی کند بعد از تو و آب آور تو
پایبرهنه سر برهنه روی ناقه
منزلبه منزل من به دنبال سر تو…
بابایاز گل بهترم دیدی چگونه
سیلیزدند بر دخترت در محضر تو
پامیشوم من دست بر دیوار دارم
حالاشدم دیگر شبیه مادر تو
دیدی برای شستو شوی زخم هایم
جانشبه لب می آید هرشب خواهر تو
یادمنرفته هرکسی همراه خود داشت
برروی نی یا دشنه ای بال و پر تو
اصلانپرس ازمن چه کردم معجرم را
منهم نمی پرسم دگر از حنجر تو
با خنده های ساربان یادم می آید
خیرتو…. انگشت تو و انگشتر تو
حلقهزدند نامحرمان دور و بر من
هجدهسر بر روی نی دور و بر تو
از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام
شرمندهام بابا شدم دردسر تو
نگاه نیزه سواران به سمت پایین است
به سمت جمع اسیران آل یاسین است
سر بریده ی هجده برادر زینب
چقدر درهم و آشفته است غمگین است
اقا سلام گم شده ام در هوایتان…
جلدم نما با جلوه دلربایتان
در هر کجا سخن از لطف خان توست…
جانم فدای بیرقو بزم سیاهتان
یک اربعین برای شما گریه کرده ام
با نام سید الشهدا گریه کرده ام
تا گفت السلام و علی… گریه کرده ام
آقا به سمت کرببلا گریه کرده ام
من بال و پر شکسته ام آقا پَرَم بده
آقا بیا و بال و پرِ دیگرم بده
بار دگر غلامی ما را قبول کن
ارباب من سِله از مادرم بده
منم و گریه ام و دیدۀ تر خواستنم
نظری کن به تمنای نظر خواستنم
آخرش من به تو ای دوست تعلق دارم
مفروشی تو مرا مردم اگر خواستنم
از بس شبیه فاطمه رویش کبود بود
گفت ای حسین ضاربت آیا یهود بود؟
پیشانی ات شکسته و تغییر کرده است
اصلا کسی نگفت که جای سجود بود
من ناز را در چشم شهلایت کشیدم
یک عالمی را مست و شیدایت کشیدم
عیسی بن مریم را کنار جانمازت
مات نفس های مسیحایت کشیدم
آخر بگو چه چاره کنم با غم فراق
آهى ز حسرت است فقط همدم فراق
با گریه کردن این دلم آرام مى شود
یعنى که اشک بود فقط مرحم فراق