با آسمان قسمت بکن بال وپرت را
بردار از روی زمین چشم ترت را
این تکه های گمشده راز رشیدی ست
یعنی تصور کن علی اکبرت را
با آسمان قسمت بکن بال وپرت را
بردار از روی زمین چشم ترت را
این تکه های گمشده راز رشیدی ست
یعنی تصور کن علی اکبرت را
شکوهی در میان دختران داشت
سری بالاتر از هفت آسمان داشت
اگر چه سن وسالش غنچه می زد
ولی گل بود وقلبی مهربان داشت
عاشقان در حجاب یکدگرند
پرتو آفتاب یکدگرند
گاه تصویر قاب یکدگرند
همه زیر نقاب یکدگرند
خیز و خود را بکن آماده که او می آید
منشین و بشو استاده که او می آید
بشنو از دور صدای قدمش را حس کن
نظر افکن همه بر جاده که او می آید
منتظر باش که گلبانگ ندایش شنوی
مرد میدان شو و آزاده که او می آید
عطر پیـراهن او میرسدم از هر جا
مژده ای عاشق دلداده که او می آید
می رسد از همه جا رایحه ناب ظهور
دور گـردون خبرم داده که او می آید
دل گواهی بدهد رؤیت او نزدیک است
زانکه این بر دلم افتاده که او می آید
باید آماده شوی تا که کنی استقبال
باید آغوش تو بگشاده که او می آید
شاعر : احمدی فر (با تخلص مبشّر)
ما را که ذکرخالص الله اکبر است
در جانمانخداست که از هرچه بهتر است
او آفریدنعمت قرآن و وحی را
آن باده ایکه با می عترت مقدر است
آقــــا چـراسهـم دلـم شد بیــقـــــراری
آخــر بگو تاکـی بود چــشم انتظاری
قـلــبخـــزانی مـانـده از دنیــا برایــم
از بـس کـریمیمی کنی مـا را بهـاری
مثلاسفند دلم روی دلم بند نبود
مدتیروی لبان همه لبخند نبود
درددوری ز پیمبر که خوشایند نبود
وکسی مثل خداوند هنرمند نبود
تاج سری و هر نفس ما ارادتاست
آقا تویی و غیر تو ای شاهرعیت است
روز من همیشه جوان در کنارتوست
شوق شماست این دل اگر باطراوت است
تو نور آمدی و شب ز خواب خوشپا شد
تو چشمه آمدی اما مدینه دریاشد
گل از گل همه ی خانواده اتشکفت
شکوفه های نگاه تو تا شکوفاشد
گفتند بهشتی که نباشی برهوتاست
دیدیم که این مُلک ز فیضتملکوت است
گفتند که از تیره ی مردانبزرگی
دیدیم تمام تو جلال و جبروتاست
هم درمقام و نام و جلالت تواکبری
هم اینکه درعشیرهشماازهمه سری
گفتااگرکه ختمرسالت نمیرسید
حتما تو اخریننبی هستی پیمبریژچژ
ای همه ی کون ومکان مست تو
قوت وقدرت همه دردست تو
ای نفست آیه ی توحید ما
عزت وحکمت همه پابست تو