سلام حضرت هادی , سلاله ی زهرا
سلام , عاشر آل محمّد طاها
بگیر دست گداهای بی شمارت را
فدای نام هدایت گرت شوم آقا
سلام حضرت هادی , سلاله ی زهرا
سلام , عاشر آل محمّد طاها
بگیر دست گداهای بی شمارت را
فدای نام هدایت گرت شوم آقا
بیگانه نیستم , ولی بی لیاقتم
در نوکری به محضرتان کم سعادتم
انقدر معرفت ز وجودِ شما کم است
بعضاً نوشته اند که وجودِ تو مبهم است
قصد کردم بنویسم کمی از نور خدا
کمی از ساحتِ قدسی عزیزُالزّهرا
قصد کردم ببرم نام “علی” بر لب ها
بخدا دست من از دامن تو نیست جدا
من خاکِ پای نوکرانت هم که باشم ,
دنیا و عقبایم , پُر از امّیدواری ست…
لطفی نما تا قدرِ عشقت را بدانم…
این هدیه های تو به بنده , چوبکاری ست!
پوریا باقری
بینِ زن ها , به خدا کُفْوْ نداری زهرا
از پر چادرِ خود , نور بِباری زهرا
شبِ میلادِ تو , توأم شده با اوّلِ سال
تو خودت , خالقِ این فصلِ بهاری زهرا
پوریا باقری
دشمنِ دینِ خدا , خار شد و ابتر شد
نبیُ اللّه , در این روز “اَبَاالْکَؤثَر” شد
کوریِ چشمِ حسودانِ نظرْ تنگ , در این
شبِ فرخنده , جهان غرقِ گلِ عنبر شد
تو چنان مرتبه ای محضرِ حیدر داری
که برای پسرش منصبِ مادر داری
تو پس از فاطمه اش , فاطمه ی صغرایی
راه در خانه ی اسرارِ پیمبر داری
دیگر تمام شد غمِ بابای فاطمه…
بوسه زند حسین , کفِ پاهای فاطمه
تعبیر شد حکایتِ فردای فاطمه
تازه شروع شد غمِ مولای فاطمه
هرجا نشسته اند و بجا حرف میزنند
دارند از مقام شما حرف میزنند
دارند از کرامتتان از شکوهتان
از لحظه های سبز دعا حرف میزنند
نوبتِ توست , بیا فضّه پرستاری کن
فاطمه از رمق افتاد , بیا کاری کن
بعدِ یک عمر , نگهداریِ زهرا از تو ,
چند روزی تو از این خانه نگهداری کن
خوب شد تاریخ رفتن آنچنان معلوم نیست
خوب شد تاریخ , مهجور و زمان معلوم نیست
خوب تر اینکه سه راوی , دور از هم گفته اند
وقت را بسیار کردند و به ما کم گفته اند