آماده می شوم که فراهم کنی مرا
خرج عزای ماه محرم کنی مرا
آشفته ام؛به سینه زدن عادتم بده
تا بین این صفوف منظم کنی مرا
آماده می شوم که فراهم کنی مرا
خرج عزای ماه محرم کنی مرا
آشفته ام؛به سینه زدن عادتم بده
تا بین این صفوف منظم کنی مرا
ظهردم بود و برکه هم تشنه ؛برکهای که تببیابان داشت
دل او مثل تکه های سفال ؛اشتیاق نماز بارانداشت
ظهر یک روز آفتابی بود ؛ برکه پلکی زد و نگاهشرفت
باز هم تا به انتهای کویر؛حسرت جانگداز آهش رفت
خدا کند که منم دعوت شما باشم
و بخش کوچکی از خلوت شما باشم
و در کنار همین سفره ها کنار شما
نمک بریزم و هم صحبت شما باشم
آقا سلام ؛ ماه مبارک تمام شد
شبهای آخر من و ماه صیام شد
درهایی از ضیافت حق بسته شد , ولی
پشت در نگاه شما , ازدحام شد
سکوت می وزد و بادها پریشانند
و در به در همه در کوچه های بارانند
شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند
یتیم های خدا هم گرسنۀ نانند
بابا اتاق پر شده از بوی مادرم
وقتش رسیده پر بکشی سوی مادر
دیگر خجل نباش تو از روی مادرم
فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم
صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بسکه دل ماهگرفت
بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت
یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت
صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت
آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت
بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت
یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت
شب استو بغض سکوت و صدای گریه آب
شکسته قلب رسول و نداردامشب خواب
کنار بستر مرگ یگانهامّیدش
گرفته زمزمه,یا ربخدیجه را دریاب
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
حالی غریب داری و درفکر رفتنی
دردی به سینه داری وحرفی نمی زنی
من کیستم که لطف خود ابراز میکنی
در را نیامده به رویم باز میکنی
من چوب قهر کردن خود را نخوردهام
از بس میآوری و مرا ناز میکنی
اول تویی همیشه که لبخند میزنی
اول تویی همیشه که آغاز میکنی
باز از عرش غزل های مرا آوردند
شیشه ناب عسلهای مرا آوردند
باز آغوش ودر آغوش دلم را بردند
طعم شیرین بغل های مرا آوردند