یاران، غزل اگر که از عشقم سروده اند.
هیچ کدام، مثل تو شیرین نبوده اند.
اینجا مرا به ذبحِ عظیمم، ولی تو را.
با صبرِ در بلای عظیم آزموده اند.
یاران، غزل اگر که از عشقم سروده اند.
هیچ کدام، مثل تو شیرین نبوده اند.
اینجا مرا به ذبحِ عظیمم، ولی تو را.
با صبرِ در بلای عظیم آزموده اند.
از شوق، دیده ام شده دریا مبارک است.
مستم نموده ای به تماشا مبارک است.
شد رخصت بزرگْ ترِ خطبهِ خوانی ات.
در وقت رزم، نامه ی بابا مبارک است.
زهری که پا گذاشته بر روی هر پرش.
بسمل نموده، مثل گلی کرده پرپرش.
بغضی که روی داغ دلش چنگ می کشد.
ایفا نموده روی گلو نقش خنجرش.
بختِ بلند، از پسِ کوهِ ازل بچین.
دامانِ عمرِ خویش ز چنگِ اجل بچین.
از روزگار و عمرِ هدر رفته ات مَنال.
زانوی غصه را به اُمید از بغل بچین.
در دِیْرِ سینه ام، شد دلم دخیلِ.
رگهایِ حنجرت، بر ضریحِ نیزه.
دینم عوض شده، تا که دل سپردم.
بر آیه آیه ات، ای مسیحِ نیزه.
نیامدی به زبان دارم از غمت گله ها.
که کرده از تو مرا دور خطِ فاصله ها.
من و خجالتِ از روی تو، وَ شرم گناه.
به رعشه کل وجودم گرفته زلزله ها.
از بس که داده هرم عطش بوسه روی تو.
شرمنده گشت از روی ماهت عموی تو.
لبیک تو برای پدر گشت گریه ات.
داد اشک جای غسل شهادت وضوی تو.
دلت نشسته به خون، غصه بر دلت سربار
گرفته راه گلوت آه سینه ی تب دار
برای غربت اولاد فاطمه اصلا
عجیب نیست که تاریخ می شود تکرار