گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را
اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را
شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی
وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را
گرفته نورِ وجودِ تو آسمانها را
اِحاطه کرده زمین را و هم زمانها را
شُکوه داده ظُهورت به عالمِ هستی
وقار داده حُضورِ تو کهکشانها را
شب و روزم همه با از تو شنیدن سپری شد
عمرم ای دوست به روی تو ندیدن سپری شد
همه گفتند زِ بازار گذر کردی و رفتی
دیده ام کور شد و وقتِ خریدن سپری شد
شانه به درد زلف پریشان من نخورد
مرهم به درد چاک گریبان من نخورد
از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام
یک قطره هم نماند که از جان من نخورد
شیعه هر جا قدم که بر دارد
به کفِ خود دو تا گُهر دارد
با کتابِ خدا و اهلُ البِیت
آسمانی است, بال و پر دارد
ما آبرو زِ دَرگهِ سلطان گرفته ایم
سرمایه ی محبّت و ایمان گرفته ایم
ما سائلانِ کوی امامِ کرامتیم
روزی زِ دستِ شاهِ خراسان گرفته ایم
گذشت عمر و نشد جز فراق قسمتِ من
خزان رسید و به سر شد بهارِ حسرتِ من
سپرده ام به صَبا سویت آوَرَد خبرم
دمِ سحر که گذشت از کنارِ تربتِ من
از آن زمان که دور زِ کرب و بلا شدم
بر هر چه داغ و درد و بلا مبتلا شدم
یک اربعین گذشته و من آب رفته ام
عُمری ست گوییا که من از تو جدا شدم
من نیمه جان زِ داغ تو در این سفر شدم
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
من آب رفته ام! تو مرا می شناسی ام؟
من زینبم! اگر چه کمی مختصر شدم
در عاشقی, تحمّلِ هجران به من رسید
سرگشتگی به کوه و بیابان به من رسید
کشتیِ دل, به نیل و فراتم به گِل نشست
از دوری ات, دو دیده ی گریان به من رسید
من پیام آورِ توام برخیز
مونس و یاورِ توام برخیز
میزبانی کن, ای تنِ بی سر
زینبم, خواهرِ توام برخیز
از من بجُز کبود شده پیکری نماند
از تو بَرام غیرِ شکسته سری نماند
از من حسین, چادرِ مادر نمانده است
از تو حسین, پیرهنِ مادری نماند
آن درد می اَرزد که درمانش تو باشی
آن هجر می چَسبد که پایانش تو باشی
دل آرزو دارد در این تاریکیِ محض
یک شب بیایی ماهِ تابانش تو باشی