شرمنده ام

این کوفیان که منتظر لشکر تواند
تنها به فکر بستن بال و پر تواند

شد زندگی حرام برای کبوترت
در کوفه فکر کشتن نامه بر تواند

کوچه های کوفه

در کوچه های کوفه شدم دربدر حسین
طعنه شنیده ام به سر هر گذر حسین

اینجا کسی پناه به مسلم نمی دهد
آواره ام به کوفه ز شب تا سحر حسین

شروع عشق به نام خدا به نام شما
من آفریده شدم تا شوم غلام شما
هزار شکر نبوده هنوز روی سرم
به غیر سایه ی لطف علی الدوام شما

چشم کریمت

اگر رزق من سامرایی نمی شد
نصیبم مقام گدایی نمی شد

اگر قابلیت نمی داشت قلبم
ز چشم کریمت عطایی نمی شد

بزنند سنگ

دل بیقرار من می تپد از فراق یاری
که نوشته ام بیاید, به دیار بیقراری

چو به عشق پا نهادم, همه هستی ام فنا شد
تن من به تیغ و شمشیر و سرم به چوب داری

شهر جهنم

هزار خاطره از غم نمی رود از یاد
غروب سرخ محرم نمی رود از یاد

به گاهواره ی خالی اصغرم سوگند
رباب و خیمه ی ماتم نمی رود از یاد

بدنت آب شد

شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد ازتو اثری باقی نیست

هی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جان رضا, بال و پری باقی نیست

خواهر

هر جا که خواهری است, برادر همیشه هست
دنبال هر برادر, خواهر همیشه هست

این جذبه های عشق تمامی نداشته
دلدادگی میان دو دلبر همیشه هست

به قربان اباعبدالله

شهرت ماست, محبان اباعبدالله
ریزه خواریم سر خوان اباعبدالله

نظر فاطمه از روز ازل بر ما بود
نام ما بوده به دیوان اباعبدالله

ای جان رضا

شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد از تو اثری باقی نیست

هی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جان رضا, بال و پری باقی نیست

غربت بقیع…

دلم با صفا از صفای بقیع است
غریبه ترین آشنای بقیع است

دلم چند سالی است کاسه به دستی
کنار کریمان, گدای بقیع است

شعر مدح حضرت امام حسن(ع)

گرچه تو همچون ما گدایی مبتدی داری

اما به ماها باز لطف بی حدی داری

باید حسن جان, یک کرمخانه بنا سازند

در هر کجایی که تو رفت و آمدی داری

دکمه بازگشت به بالا