دل بیقرار من می تپد از فراق یاری
که نوشته ام بیاید, به دیار بیقراری
چو به عشق پا نهادم, همه هستی ام فنا شد
تن من به تیغ و شمشیر و سرم به چوب داری
دل بیقرار من می تپد از فراق یاری
که نوشته ام بیاید, به دیار بیقراری
چو به عشق پا نهادم, همه هستی ام فنا شد
تن من به تیغ و شمشیر و سرم به چوب داری
هزار خاطره از غم نمی رود از یاد
غروب سرخ محرم نمی رود از یاد
به گاهواره ی خالی اصغرم سوگند
رباب و خیمه ی ماتم نمی رود از یاد
شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد ازتو اثری باقی نیست
هی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جان رضا, بال و پری باقی نیست
هر جا که خواهری است, برادر همیشه هست
دنبال هر برادر, خواهر همیشه هست
این جذبه های عشق تمامی نداشته
دلدادگی میان دو دلبر همیشه هست
شهرت ماست, محبان اباعبدالله
ریزه خواریم سر خوان اباعبدالله
نظر فاطمه از روز ازل بر ما بود
نام ما بوده به دیوان اباعبدالله
شد عطش غالب و از تو جگری باقی نیست
بدنت آب شد از تو اثری باقی نیست
هی نفس می زدی و تشنه زمین می خوردی
از تو ای جان رضا, بال و پری باقی نیست
دلم با صفا از صفای بقیع است
غریبه ترین آشنای بقیع است
دلم چند سالی است کاسه به دستی
کنار کریمان, گدای بقیع است
گرچه تو همچون ما گدایی مبتدی داری
اما به ماها باز لطف بی حدی داری
باید حسن جان, یک کرمخانه بنا سازند
در هر کجایی که تو رفت و آمدی داری
بی علی خانه ی حق این همه اسرار نداشت
کعبه بی عشق علی ارزش دیدار نداشت
مظهر بندگی ناب خداوند علی است
از ازل بنده چو او, خالق دادار نداشت
در هوایت تا که باشم, پر به دردم میخورد
زیر پایت تا گذارم, سر به دردم میخورد
این جوانی خودم را خرج روضه میکنم
حتم دارم روضه ها آخر به دردم میخورد
کارم شده ز دوری تو سوختن, بیا
بر این دل شکسته ام آتش مزن, بیا
یعقوب هم به گریه ی من گریه می کند
کنعان به گل نشست, عزیز وطن بیا
وقتی که نیستی تو, بهارم بهار نیست
وقتی که نیستی تو, به دلها قرار نیست
این روزهای تلخ که بی تو به شب رسند
آهسته مردن است, دگر انتظار نیست