یا علی النقی

همان کسی که تو را خانۀ گدایان بُرد
و یا به قصد جسارت به قعر زندان بُرد…

برای این که علوم از تو منتشر نشود
میان لشکر با آن همه نگهبان بُرد…

پرچم حق

باید دهان را با گلاب ناب شوییم
آنگاه بر لب ذکر حیدر را بگوییم
آنقدر می با عشق حیدر سرکشیدیم
در میکده خود باده ایم و خود سبوییم

مولانا امیرالمومنین

نمی خواهد دلم غیر از أمیر المؤمنینش را
همان که حق پسندیده است با او کل دینش را

#ولایت دارد او، یعنی که رزق آسمان با اوست
همان وقتی که روزی می دهد اهل زمینش را

یا زهرا(س)

سرِ انکار ، آخر کار ، خواهد رفت بر دارش
خدایا جان من را هم اگر راضی است بردارش

چرا راضی شوم بر بیعتی که از همان اول
به سقط بار آتشبار زهرا بسته شد بارش؟

غصه و غم

همان کسی که تو را خانۀ گدایان بُرد

و یا به قصد  جسارت به قعر  زندان بُرد…

برای این که علوم از تو منتشر نشود

میان لشکر با آن همه نگهبان بُرد…

مستجاب

شود به اذن تو دریا ، سراب هم حتی
شود به نام تو موجی ، حباب هم حتی

کریم نیست کسی پیش سفره ات هرچند
به نام او بدهند آب و تاب هم حتی

طفل رباب

نگاهی با تبسم بی خبر انداختی رفتی

چه آتش بود بر جان پدر انداختی رفتی؟

به یک الله أکبر با اذان اکبری ، اصغر!

چه شد؟ غیر از مرا در پشت سر انداختی رفتی

لباس غم

لباس غم به تن کرده است امشب ، جسم ماتم هم

سر ماتم گرفته در بر خود زانوی غم هم

به قدر معرفت چشمِ تمام خٙلق بارانی است

و چشمان یتیمان ، پشت در ، بارانِ نم نم هم

مادر زهرا

تا زنده بود از رخ احمد غبار ریخت
هر لحظه بر خزان غم او بهار ریخت

باران هر تبسم او قلع و قمع کرد
هر آتشی که صاعقهٔ روزگار ریخت

رحمه للعالمین

آنگونه که به یُمن قدومت در این سرا

ساوه بدون آب و سماوه پرآب شد

این ساوه های چشم مرا هم سماوه کن

ناگفته این دعای دلم مستجاب شد

سامان داشتم

من که سامان داشتم, پس نابسامانی بس است

جمع خوبی داشتم, دیگر پریشانی بس است

غیر موی سر, تمام پیکر من شد کبود

میزبان لطفی نخواهد کرد, مهمانی بس است

ای کاش

جز خاک و خون برای تن خود کفن نداشت

گیرم کفن برای تنش بود , تن نداشت

شرمنده شد که خواهر او بی نصیب ماند

جایی برای بوسۀ او بر بدن نداشت

دکمه بازگشت به بالا