در ابتدای وصف تو پایان مرا گرفت
حالم کویر بود که باران مرا گرفت
نان تو مزه کرد مسلمان تو شدم
به به چه خوب،نان کریمان مرا گرفت!
در ابتدای وصف تو پایان مرا گرفت
حالم کویر بود که باران مرا گرفت
نان تو مزه کرد مسلمان تو شدم
به به چه خوب،نان کریمان مرا گرفت!
شادی برای مردم و ماتم برای ما
خنده برای خلق ولی غم برای ما
خرج تو کرده ایم خدا کرد خرج ما
چه خیرها که داشت دودرهم برای ما
ای جان مسیح را مسیحا!
خیرالمثل خدای اعلی
یک جلوه ی عزت تو امروز
صد جلوه ی عزت تو فردا
صبا تو که سحر از کوی ما گذر داری..
خبر ز گریه عشاق در سحر داری
به گردن تو فتاده همیشه زحمت من
ببر سلام مرا تا بقیع پیش حسن
سالیانیست ز عاشق شدنم
به لب خلق سخن افتاده
بارها گفته ام و میگویم
دل من دست حسن افتاده
سفره را جمع نکن آمده ام پشت درم
من همان بی سروسامان شده خون جگرم
با تو مانوس شدم خوب رفیقی هستی
چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم
هرچند در عمرت به جز غربت ندیدم
امشب غمی در بین چشمانت ندیدم
آشفته ام کرده است اوضاع خرابت
حتی طبیب کوفه هم کرده جوابت
آمدم سرزده بی حرف و سخن
خسته ام خسته ز آلوده شدن
به بزرگیت نظر کن نه به من
من شکستم دل تو! تو نشکن
ای که توحید از وجودت یافته تمثال ها
در نبوت احمدی و ، در امامت آل ها
نور تو دیدند، چون خورشید، حتی کورها
مدح تو خواندند، چون آیات، حتی لال ها
آنچنان زخم گناهان به پرم افتاده
که به صد شهر دگر هم خبرم افتاده
هرچه را جمع نمودم سر یک غفلت سوخت
زیر پای همه حالا ثمرم افتاده
فیض بیداری وقت سحرم دست علیست
ای خدا شکر که برروی سرم دست علیست
عزتش مال خودش بود به من هم بخشید
آبرویی که به آن مفتخرم دست علیست
در مناجات همانوقت که “لَن” داد به من
شکر کردم که کمی اذن سخن داد به من
لال بودم کمکم کرد صدایش بزنم
بیشتر از حد ظرفیت من داد به من