قربان آقایی که بی منت عطا دارد
در روستا اندازه دنیا گدا دارد
دستی که آوردیم سویش پرشد و برگشت
یک دست هم در محضر خوبان صدا دارد
قربان آقایی که بی منت عطا دارد
در روستا اندازه دنیا گدا دارد
دستی که آوردیم سویش پرشد و برگشت
یک دست هم در محضر خوبان صدا دارد
تو به شهر ِ غریبه آمدی و
گُل نثار ِ تو شد ولی زینب…
دلِ یک شهر ِ خارجی بانو
بی قرار ِ تو شد ولی زینب…
کم گفتن از مقام کریمان درست نیست
غافل شدن زحرمت آنان درست نیست
وقتی که سقف روی سر ما کشیده اند
ماندن به زیر بارش باران درست نیست
عادتاً دم ز عشق یار نزن
بی عمل حرف انتظار نزن
سر تو گرم بازی دنیاست
لاف مجنون بی قرار نزن
دارد مسیح ما میاید دیگر از راه
پس خیر میبیند گدا سرتاسر ار راه
ما قبله خود را گرفتیم آخر از راه
دست نیاز از ما و ناز دلبر از راه
موقع خلقت عشاق ز احسان علی
ورز میخورد گل شیعه بدستان علی
عرش اگر در حرمش نیست چرا پس شبها
می نشینند ملائک به شبستان علی؟!
هرکس گرفته غیر تو ماوای دیگر
خیری ندیده از گداییهای دیگر
من روزی ام را از تو بی منت گرفتم
منت فراوان است درهرجای دیگر
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات سرانداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
در آستانت از تو پنهان نیست حیرانم
مانند یک نوزاد پاکم زیر بارانم
پای مرا بشکن که پابند خودت باشم
دستم بدامانت ببین الوده دامانم
در احتضار انگار جسم مضطرش بود
دور و برش گریه کنى اصلاً نیامد
اى کاش پیش این برادر, خواهرش بود
عبا کشیده به سر غربتی نهان دارد
نگاه زار به این حالش آسمان دارد
به یک قدم نرسیده دوباره میافتد
مشخص است تنی زار و ناتوان دارد
رسم کریم هاست غم یار میخورند
در عمرخویش غصه بسیار میخوردند
راز نگفته دردلشان موج میزند
ازدوست زهر و طعنه ز اغیار میخورند