آبرویم را گرفت

نیمه شب آمد پریشانم گرفتارم هنوز
میروم این خیمه و آن خیمه بیدارم هنوز

دیدی آخر کینه قوم و قبیله پا گرفت
یک امان نامه چگونه آبرویم را گرفت

یا کاشف الکرب

انا فتحنای خدا یعنی ابالفضل
بی دست و فوق دستها یعنی ابالفضل

هرکس گرفتار آمده آسوده باشد
دارالادای قرض ما یعنی ابالفضل

چشمی که در این روضه ها ابر ببار است
روز قیامت هم به تو امیدوار است

ظرف زمان سینه زنها فرق دارد
ماه محرم اول فصل بهار است

دنبال آب

کاش میشد با لالا آرومت کنن
یا که بی سرصدا آرومت کنن
تو همینجا بمون و هی گریه کن
نکنه نیزه ها آرومت کنن

برای نوکری خوب است نوکر

مرا مستی اگر که سر بگیرد
دلم تا کربلایت پر بگیرد

برای نوکری خوب است نوکر
اجازه از علی اکبر بگیرد

حجم تیر و یک گلوی نازک

تشنه ای با تشنه ای آمد سپاهی رفت عقب
لشگر آماده ی کوفه ز آهی رفت عقب

رو زد اما روی اورا برزمین انداختند
بچه ترسید از صدای طبل شاهی رفت عقب

از خجالت آب شدم

همینکه بر رخ تو آفتاب می افتاد
میان خیمه زنها رباب می افتاد

فرات موج زد و از خجالت آب شدم
نگاه تو روی دستم به آب می افتاد

عسلت ریخته

دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده
عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده

همه با چکمه جنگی ز تنت رد شده اند
بس که امروز تنت بین گذر افتاده

حسن تکبیر گفت

گر مهیا میشوند امروز حیدر زاده ها
دم به دم جان میدهند از ترس خیبر زاده ها
ابتران ماتند از رزم پیمبر زاده ها
عالمی دارند عمو ها با برادر زاده ها

غیرت حسن دارد

اگر که رعیت ارباب رعیت حسن است
بدست سینه زنان برگ دعوت حسن است
بساط گریه ی هیئت ز برکت حسن است
تمام ماه محرم روایت حسن است

پرچم روضه

در کوچه تو پرچم روضه به سرم خورد
یک کاسه پر خون غمت را جگرم خورد

با ذکر شما تا به خدا اوج گرفتم
در موقع توبه پر فطرس به پرم خورد

بنا نبود

بنا نبود بمانی غریب در صحرا
و خواهرت بشود بی نصیب در صحرا

بنا نبود که تکیه به نیزه ات بزنی
مرا برای جهاد عظیم خط بزنی

دکمه بازگشت به بالا