گوشه ی چشمی

سینه ی تنگم مجال آه ندارد

جان به هوای لب است و راه ندارد

گوشه ی چشمی به سوی گوشه نشین کن
زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد

هِی جمعه

از ابتدای هفته فقط آه می ‌کِشیم
ما هر سه‌شنبه ناله ی جانکاه می کِشیم

هِی جمعه روی جمعه تلنبار می شود…
دردِ فِراق را همه ی ماه می کِشیم

گریه میکنم

هر شب به یاد کرب و بلا گریه میکنم
بر ازدحام صحن و سرا گریه میکنم
دوریِ از حرم به خدا بدترین بلاست
در روضه بهر دفع بلا گریه میکنم

داغ عشقت

داغ عشقت پخته کرده عاشقانِ خام را
نوجوانانِ کهنسالِ اسیرِ دام را

می گسارانِ غمت را حاجتِ انگور نیست
اشک ما پُر میکند صد کوزه ی خیام را

از تو نگشتم جدا

 

جلوه‌ی روی تو بود، طور مناجات ما
کعبه‌ی کوی تو بود، قبله‌ی حاجات ما

شربت دیدار تو، آب حیات همه
صحبت این ناکسان، مرگ مفاجات ما

غصه کم بخور

گرچه تویی و کوه بلا،غصه کم بخور
یا مضهر العجائب ما،غصه کم بخور
نانِ تو را تمام مدینه چشیده اند
حقّت ولی نگشته ادا،غصه کم بخور

جایی که کوه خضر به زحمت بایستد

جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد

نزدیک می‌شوم به تو چیزی نمانده است
قلبم از اشتیاق زیارت بایستد

غمی میانِ دلِ خسته ام شرر دارد

غمی میانِ دلِ خسته ام شرر دارد
دلِ شکسته ام اینگونه همسفر دارد

کبوتری که نشسته به رویِ ایوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد

رسیده ام به نفس هایِ آخرم دیگر

رسیده ام به نفس هایِ آخرم دیگر
که دست هایِ خزان کرده پرپرم دیگر

میان سینه یِ خود قلب پرپری دارم
نه سایه یِ پدری نه برادری دارم

اگرچه بال پریدن به آسمان داری

اگرچه بال پریدن به آسمان داری
فرشته ای وبه روی زمین مکان داری

نه از فرشته هم انگار برتری بانو
چراکه دختر موسی ابن جعفری بانو

خبری بین شهر پیچیده

خبری بین شهر پیچیده
مژده,”بابای آفتاب” آمد
فاطمه مادرانه می خندد
حسن از نسل بوتراب آمد

پرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز

پرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز

تلاش میکند امّا نمیرسد هرگز

کبوتری که هوایی نشد در این وادی

به آسمان تمنا نمیرسد هرگز

دکمه بازگشت به بالا