فهم هر کس که رسیده خاکسار زینب است

فهم هر کس که رسیده خاکسار زینب است

قلب ما گر درد دارد بی قرار زینب است

چشم ما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد

مثل چشمه, چشم شیعه اشک بار زینب است

گاه نعمت گاه کیفر سر به راهم می کند

گاه نعمت گاه کیفر سر به راهم می کند

گاه یک لبخند دلبر سر به راهم می کند

دیده ام پرواز را گر چه زمین گیرم ولی

بال و پر های کبوتر سر به راهم می کند

منِ ناقابل اگر تشنهٔ دیدار توام

منِ ناقابل اگر تشنهٔ دیدار توام

از طفولیتم ارباب گرفتار توام

نیستم مستحق این همه لطف و کرمت

تا نفس می‌کشم‌ای شاه بدهکار توام

در مرز خویش ماندن و از مرز رد شدن

در مرز خویش ماندن و از مرز رد شدن
با مُهر و مِهر فاطمه اصل سند شدن

این آروزی سرخ گذرنامه ی من است
در زیر پای مُهر سفارت لگد شدن

برای خرمن آهم حریق میخواهم

برای خرمن آهم حریق میخواهم
رکاب چشم که دارم عقیق میخواهم

عطای چشمه ی اشکی… شهید اشک روان
چو عمق فاجعه هایت عمیق میخواهم

گیسوی آرامش به دست باد افتاد

گیسوی آرامش به دست باد افتاد
راه گریز صید بر صیاد افتاد

آتش ز خرمنگاه سینه زد زبانه
بر پیکر توحید خورده تازیانه

آب میدید به یادِ قمرش می افتاد

ناله یِ واعطشا بر جگرش می افتاد
آب میدید به یادِ قمرش می افتاد

بی سبب نیست که از جمله یِ “بَکّائون” است
اشک از گوشه یِ چشمانِ ترش می افتاد

فقیرم نوشتید, من راضیم

فقیرم نوشتید, من راضیم
به این شب به شب در زدن راضیم

دل من شکسته ست چیزى بگو
بوالله حتى به ” لن” راضیم

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی در آب و وحش به هامون گریسته‏

وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار
نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته‏

منت از این خانواده هر کسی بهتر کشید

منت از این خانواده هر کسی بهتر کشید
درد طعنه از زبان این و ان کمتر کشید
تا در این خانه باشم ابرویم میدهند
در به در شد هرکسی که دست از دلبر کشید

عمه جان مثل پدر بود, خیالت راحت

عمه جان مثل پدر بود, خیالت راحت

پشت ما وقت خطر بود, خیالت راحت

خطبه می خواند به جان همه آتش می زد

عمه ام اهل شرر بود, خیالت راحت

بعد از پدر بقیه عمرش طرب نداشت

بعد از پدر بقیه عمرش طرب نداشت
شوری اشک دست کمی از رطب نداشت
از سال شصت و یک به دلش غم نهفته بود
غیر از حسین واژه ای دیگر بر لب نداشت

دکمه بازگشت به بالا