ما سوی شد سائل دست کریم
هستی ما هست از هستِ کریم
نیمه ی ماه خدا حس می کنم
بر سر خود گرمی دست کریم
ما سوی شد سائل دست کریم
هستی ما هست از هستِ کریم
نیمه ی ماه خدا حس می کنم
بر سر خود گرمی دست کریم
جز توسل چکار باید کرد؟
از ته دل هوار باید کرد
ما همه عبد و ربمان یار است
سجده بر پای یار باید کرد
از عشق و عاشقی چند ساله بنویسم
و از نیاز خودم از پیاله بنویسم
قلم به دست گرفتم که شرح دل بکنم
زمین دور وبرم را ز اشک گل بکنم
با دشمن مجتبی بود این سخنم
من شیفته ی لطف و عطای حسنم
ایکاش مرا مدینه تشییع کنند
من هم حسنیم این تن و این کفنم
شاعر:اصغر چرمی
گرچه آخر کوله بارى از گُنَه شد بار من
شک ندارم چشم میبندد بر این بسیار من
مُفلِسان را با کریمان کارها دشوار نیست*
باز شد با دستِ او چندین گِره از کار من
من را سحر برای خودت انتخاب کن
با توبه آمدم روی من هم حساب کن
طومار جرم من نکند رو کنی به حشر
ستار باش و پرده بپوشان, حجاب کن
زنده هستم به امیدی که بیایی بابا
باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا
ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا
شام یا کوفه و یا کرب و بلایی بابا
از راه دور نوکر خود را صدا بکن
قدری به این سفیر خودت اعتنا بکن
تنها…شکسته…خسته و شرمنده ام حسین
مسلم غریب گشته برایش دعا بکن
شهادتم مسلّمه نمیخواد….
روضه من مقدمه نمیخواد…
هرچی برات بگم کمه به ولله
کوفه نگو جهنمه به والله
عرشیان باب حوائج که خطابش کرند…
فرشیان جای ابا الفضل حسابش کردند
داشت کم کم به تکان های عمو می خوابید
ناگهان هروله کردند و خرابش کردند
صدای زوزۀ تیری برید حنجره را
رسید تا به گلویش, درید حنجره را
شتاب و ضربۀ تیر سه شعبه را دیدم
به سمت سینه ی بابا کشید حنجره را
ای کشتی فتاده به دریای غم حسین
دائم مسیح می کند از هر دمم ظهور