آمدی تا با سر خونی تو سامان بگیرم
خون حلقوم تو را با گوشه دامان بگیرم
جان من بر لب رسید از بس کتک خوردم پیاپی
چشم خود را باز کن شاید دوباره جان بگیرم
آمدی تا با سر خونی تو سامان بگیرم
خون حلقوم تو را با گوشه دامان بگیرم
جان من بر لب رسید از بس کتک خوردم پیاپی
چشم خود را باز کن شاید دوباره جان بگیرم
ما از حسین قول شفاعت گرفتهایم
با یاحسین از همه سبقت گرفتهایم
روز الست هر که به چیزی رسید و ما
عشق حسین را به امانت گرفتهایم
لشکر دشمن سپاه بیشمار آورده بود
راس شاه کربلا را نیسوار آوردهاند
لشکر تزویر و مکر و حیله و رنگ و ریا
خیزران را بهر لبهای نگار آوردهاند
بردم تو را ز یاد و به یاد منی هنوز
شبها مرا به اسم، صدا می زنی هنوز
از دامن گناه در افتاده ام به چاه
اما چو ماه در شب من روشنی هنوز
برای دردهایم روز و شب فکر دوا کردم
برای جرعه ای از جام فیض تو دعا کردم
تو گفتی رَتِّلِ اَلْقُرْآنَ تَرْتِیلاً ، به روی چشم
رسیدم تا به اُدْعُونِی تورا از جان صدا کردم
آمده عبد گنهکار الهی به علی
آمده بنده سربار الهی به علی
روسیاه آمده ام روی مرا رد نکنی
من خطاکار و تو غفار الهی به علی
گذشت کن که بسی اشتباه آوردم
دلی شکسته به شوق نکاه آوردم
عذاب بدتر از این کم محلی ام بکنی
مرا ببخش که بار گناه آوردم
هرکس به ما رویی نشان داده است و دنیا نه
با هرکسی تو خوب تا کردی و با ما نه
شال سیاه و اشک چشم و گریه و زاری
سهم سیه پوشان عاشق گشت، اما نه!
گدا را تو با دیده تر ببخش
بکوبم سر خویش بر در ببخش
بیا قبل از آنکه رسوا شوم
به پیش همه روز محشر ببخش
باز با شرمندگی مثل همیشه آمدم
با امید و آرزوی عفو این در را زدم
گردنم را کج نمودم ، کاسه ی چشمم پر آب
یا عظیم العفو از این خانه ننمایی ردم
هوای عشق، هوای محبت و امید
میان میکده ی عاشقان تو پیچید
ستاره از سر شادی و شوق، چشمک زد
فرشته ای وسط شعر داشت می خندید…
صبحانه غم ناهار جنون غصه شام من
دیدی چهقدر بیتو جهان شد به کام من؟
قطب شمال و قطب جنوب زمین شدیم
نصفالنّهار اگر که بیفتد به دام من