سر رشته ی تدبیر

امشب که به سر رشته ی تدبیر ندارم

دیوانه ام و میل به زنجیر ندارم

ابروی تو تا هست چرا منت شمشیر

من حوصله ی منت شمشیر ندارم

علی دگر

سقا کنار حضرت زهرا نشسته است

دست علی به دست ابوالفضل بسته است

تنها برای کرب وبلا حرف می زند

از حرف های دیگر این شهر خسته است

ما اهل بارانیم

ما اهل بارانیم و اهل روضه هاییم

عمریست محتاج گداهای شماییم

 

آواره های کوچه ی حُسن بهاریم

کاسه بدست سفره های هل اتاییم

ماهِ تابان

ای شب افروزِدل آرا,ماهِ تابان, فاطمه

راحت روح وروان ومونس جان فاطمه

آسمان عشق من بی تو نداردجلوه ای

درهمه هفت آسمان, بدردرخشان فاطمه

مادر آیینه ها

دری به سمت حیاط تجلی اش وا کرد

سپس نشست و خودش را کمی تماشا کرد

 و آن همه عظمت را کمی به نورکشید

و نور را به تجسم کشید و انشا کرد

نوکرت شدم…

شکر خدا که سینه زن مادرت شدم

شب تا به صبح گریه کن خواهرت شدم

دست خدا نام تو را بر دلم نوشت

از آن به بعد از دل و جان نوکرت شدم

ای عزادارت دل چاک بقیع

ای  عزادارت دل چاک بقیع

روضه خوانروضه ی پاک بقیع

خیزوپ یش زینبت تعظیم کن

کربلاراباقدت ترسیم کن

گذرکردم ازکوچه سار حقیقت

گذرکردم ازکوچه سار حقیقت

چوکارون آشفته ی شهر غربت

وطن بود ودستان اعجاز عاشق

صف آرایی تیک وتاک دقایق

برای خشنودی حیدر …

هر چند که خسته است برمیخیزد

با درد نشسته است , بر میخیزد

تا نام (علی) می شنود , با آنکه

پهلوش شکسته است , بر میخیزد

شاعر؟؟

 

الهی! عجل وفاتی

می کشدباز این فرشته چادر باران به سر

تا بگیردبار دیگر نیمه شب قران به سر

جبرییل ازبال خود می گسترد سجاده ای

زیر پایاین دعای بیقرار و جان به سر

سلام پدربی جواب شدمادر

تمام شمع وجود تو آب شد مادر

دعای نیمه شبت مستجاب شد مادر

گل وجود تو پرپر شد و به خاک افتاد

بهشت آرزوی ما خراب شد مادر

لحظه های رویایی

چه می شود که مجال عبادتی می شد

نصیب حلقه به گوشت لیاقتی می شد

قدیم ها که کمی صاف و ساده تر بودم

پس از شکستن دل استجابتی می شد

دکمه بازگشت به بالا