نمانده…

بر چشم های کوچکم سویی نمانده

بعد تو بابا جون,هیاهویی نمانده

تا شام,من پشت سر تو می دویدم

دیگر توانی نیست,زانویی نمانده

از فرورفتگی خار

از فرورفتگی خار بدم می آید

از مکافات,از اشرار بدم می آید

دختری را به خرابات مکانش ندهید

من از این نحوه ی رفتار بدم می آید

انگشت نمای شمر

هرگز ز یاد من نرود آن جفای شمر

بر روی پیکرت همه بودند,سوای شمر

آن خنجری که بود به روی گلوی تو…

انقدر که کند بود درآمد صدای شمر

دور از حرم

عاشقت دور از حرم احساس غربت می کند

باز با عکس حرم یک گوشه خلوت می کند

باز با حال بکاء زانوی غم گیرم بغل

با خودم گویم که آیا او اجابت می کند؟

آتش زنید

آتش زنید تا خیمه ای دیگر نماند

بر اهل خیمه,حتی بال و پر نماند

کاری بکن ای حرمله در این نواحی

تا بر نوامیس حسین معجر نماند

گلی پرپر

گلی پرپر اگر باشد تمام است

تنی بی سر اگر باشد تمام است

برای ذبح یک بی جان خسته

فقط خنجر اگر باشد تمام است

لحظه ی بی جان

لحظه ی بی جان شدنش گفت: آب

هرچه که نیزه زدنش گفت: آب

حرمله بر شانه ی قاتل زد و . . .

گفت:شنیدی سخنش؟ گفت: آب…

غیبت طولانی

دیدن روی تو آیا هست در اقبال من؟

غیبت طولانیت زیر سر اعمال من

جمعه ها ابر بهاری می شود چشمان من

من یقین دارم خبر داری تو از این حال من

برادر بر زمین

من به روی تل,برادر بر زمین

آن گل خونی پرپر بر زمین

کار خود کردند آخر کوفیان

پیکرش زخمی شد آخر بر زمین

قیام بعد تو

یک تنه زینب کند اینجا قیامی بعد تو

با کسی حتی نگفتم من کلامی بعد تو

تا که تو بی جان شدی بهر غنیمت آمدند

ناگهان در خیمه ها شد ازدحامی بعد تو

شروع ماتم

سر رسیده انتظار اما شروع ماتم است

هرچه بارانی شوی در ماه این دریا,کم است

خوب و بد فرقی ندارد بهر شاه کربلا

چون خرید این کریم بن الکریمان در هم است

دکمه بازگشت به بالا