دختری آمداز قبیله ی نور
نذرراهش سبد سبد احساس
صورتشمثل قاب نرگس بود
سیرتشروح صد گلستان یاس
دختری آمداز قبیله ی نور
نذرراهش سبد سبد احساس
صورتشمثل قاب نرگس بود
سیرتشروح صد گلستان یاس
بال زدیم و به آسمان نرسیدیم
تا به افق های بیکران نرسیدیم
در خم یک کوچه جا زدیم دوباره
مثل همیشه به کاروان نرسیدیم
وقتی تو از سفر برسی عید میشود
دنیا دوباره صاحب خورشید میشود
چشمان روشنت که طلوعی دوباره کرد
دلها پر از تجلّی توحید میشود
ماه عشق است ماه عشاق است
ماه دلهای مست و مشتاق است
درمیخانهی کرم شد باز
الدخیلاین حریم ِ رزاق است
نور حق می دمد از مشرق سجادهی تو
چه شکوهی ست در این زندگی ساده تو
می رود از نظرش جنت و ملک و ملکوت
آنکه از روز نخستین شده دلدادهیتو
تاآبشار زلف تو را شب نوشته اند
ما رااسیر خال روی لب نوشته اند
دراعتکاف گیسوی تو سالهای سال
مشغولذکر و سجده و یا رب نوشته اند
بایدحسین دم بزند از فضائلت
وقتیحسینی است تمام خصائلت
تعبیرهایما همه محدود و نارساست
در شرحبیکرانی اوصاف کاملت
در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم
ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم
فیضش به گوشه گوشهی ایران رسیده است
یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم
هرچند پای بی رمق او توان نداشت
هرچند بین قافله جانش امان نداشت
بارامانتی که به منزل رسانده است
چیزیکم از رسالت پیغمبران نداشت
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
در هر نگاه این قبیله هل أتایی ست
چشم تهیدستان عالم جان گرفته
بالاتری ز مدح و ثنا أیها النقی
ابن الرضای دوم ما أیها النقی
با حبّ تو عبادت ما عین بندگی ست
هادی آل فاطمه یا أیها النقی
موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم
پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم
این بالها شبیه وبالند, ابترند
وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم