بر روی دست ماندن این بارها بس است
غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است
در لطف تو تحمل آه فقیر نیست
فیاض را صدای گرفتارها بس است
بر روی دست ماندن این بارها بس است
غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است
در لطف تو تحمل آه فقیر نیست
فیاض را صدای گرفتارها بس است
باور نمی کنم که مرا هم خریده ای!
آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای؟
لایق نبوده ام بنشینم کنار تو
با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای!
آن دل که پر ز لقمه نان حرام نیست
در سر کشی نفس یقین بی لجام نیست
شب زنده دار زنده به عشق و محبت است
خواب خوش زمانه وگر نه حرام نیست
امشبهلال ماه خدا شد هلال من
یعنیکه پر ز می شده جام وصال من
چندیبود که منتظر ماه رحمتم
شکرخدا که ماه خدا شد حلال من
امسال هم چیدی بساط میهمانی
بال و پرم دادی که گردم آسمانی
منت نهادی در به رویم باز کردی
آغوش بگشودی برای هم زبانی
اگرچه با تو از غیر تو گفتم
خودمرا در دل دنیا نهفتم
ولیاز بابت اشکی که دارم
خودتکاری کن از چشمت نیفتم
از دین به جایحلم, تفاخر گرفته ام
اوصافی از قبیلتحجّر گرفته ام
در منجلاب کبرو حسد گیر کرده ام
حس می کنم کهبوی تنفّر گرفته ام
من کیستم که لطف خود ابراز میکنی
در را نیامده به رویم باز میکنی
من چوب قهر کردن خود را نخوردهام
از بس میآوری و مرا ناز میکنی
اول تویی همیشه که لبخند میزنی
اول تویی همیشه که آغاز میکنی
طاعات ما اگر چه ز یاس و کسالت است
ما را فقط ز دوری و هجران ملالت است
بهره نمی برم ز مناجات نیمه شب
وای از عبادتی که سراسر کسالت است
سفره ی افطار خود را پهن کردی درکجا ؟!
سامرا یا طوسیا کنج بقیع یا کربلا؟!
لقمه ی نانی بگیر و عاشقت را سیرکن
جان من آقا فدای لقمه ای نان شما
با یاد روز حادثه ها گریه می کنم
از خوف خشم و قهر خدا گریه می کنم
با یاد ساعتی که شود روح از بدن
با امر عرش عشق جدا گریه می کنم