شعر تخريب بقيع

گل صد برگ علی

باز زانو زده دل پشت بقیع

تا زند دست به دامان شفیع

حزن این خاک به دل بنشسته

دل مغموم, دل بشکسته

هوای مدینه

بازگرقته دلم برای مدینه

باز نشسته دلم به پای مدینه

شکر خدا عاشق دیار حبیبم

شکر خدا که شدم گدای مدینه

دل گرفته یاد ایوان بقیع…

دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایه­ ی عرش است بر جان بقیع

دکمه بازگشت به بالا