شعر تخريب بقيع

هوا بارانی‌ست

در حریمی که حرم داشت , ولی حالا نیست
آنقدَر خاک نشسته‌ست , که دیگر جا نیست

ابرها گریه کنِ این همه بغضند , ولی
خاک , گِل می‌شود آنجا که هوا بارانی‌ست

مزار پدر

هرچه کردند به امید ثوابش کردند
جگر شیعه بسوزد که کبابش کردند

کاغذی بود غم شیعه, مسما به فدک
شرحش آنقدر گران بود, کتابش کردند

خاک بقیع

هر چند انتهای فلک خاک این در است
خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است
بال فرشته منت از این خاک می کشد
جنت کجا به گرد و غبارش برابر است

چارتا گنبد

تا که ذهنم از مدینه مشهدی دیگر بسازد
بهتر است این شهر را از هرکجا بهتر بسازد

مثل فتح مکه درتغییر این بارِ مدینه
طرح را احمد بیارد,شهر را حیدر بسازد

خواب دیدم که…

خواب دیدم که تو حرم داری..
من ضریح تو را بغل دارم
خواب دیدم محرم آمده و
بین صحنت به کف کتل دارم

بقیع…

یک روز ترس داشت جهان از نسیمشان
از نوع پادشاهی روی گلیمشان

از مدت سکوت یل خیبری شان
از بخشش بدون حساب کریمشان

غربت بقیع…

صحنه را بین دیده قاب کنید
اشک را پشت هم‌جواب کنید

تا نفهمند از چه گریانید
چشم در چشم آفتاب کنید

بی گنبد و رواق…

آنقدر خسته ام , قدمم پا نمی دهد
گاهی مسیر از من عابر کلافه است
وقتی پیاده راهی این جاده می شوم
حتی برای من چمدان هم اضافه است

نوحوا علی البقیع…

نام تو را انگار با چشم تر آورده
این روضه خوان که باز حرف مادر آورده

قبر تو را گم کرد ؛ خیلی سخت پیدا کرد
وقتی که خاک از خاک قدری سر در آورده

غربت بقیع…

دلم با صفا از صفای بقیع است
غریبه ترین آشنای بقیع است

دلم چند سالی است کاسه به دستی
کنار کریمان, گدای بقیع است

بقیع…

به یمن مِهر تو شد از سراب, آب درست
بدون مِهر تو از آب شد سراب درست

نگاه کردن تو خلقت است تکویناً
نگاه کردی و شد ماه… آفتاب… درست

سلام بر چهار امام بی حرم…

دوباره در دل من زنده گشته یاد بقیع
چه گریه ها که در آورده بی اراده بقیع
شب ولادت آقا کسی کنارش نیست
دوباره گشت بلند, آه از نهاد بقیع

دکمه بازگشت به بالا