شعر تخريب بقيع

سیل اشک

 

آتش بزن ای غم تمام پیکرم را

 لبریز کن ازخون دل چشم ترم را

 ای آه و ناله راه بغضم را بگیرید

 تا پنجۀ بغضی نگیرد حنجرم را

غربت بقیع

داره می باره آسمون

همراه صاحب زمون

گمونم کنار بقیع

روضه خون شده آقامون

غربت بقیع

از صفای ضریح دم نزنید

حرفی از بیرق و علم نزنید

گریه های بلند ممنوع است

روضه که هیچ سینه هم نزنید

ای عزادارت دل چاک بقیع

ای  عزادارت دل چاک بقیع

روضه خوانروضه ی پاک بقیع

خیزوپ یش زینبت تعظیم کن

کربلاراباقدت ترسیم کن

مصیبت حضرت ام البنین(س)

خاک بقیع و صورت غمهای کربلا

انگشت و نقش قصِّه ی صحرای کربلا

امُّ البنین بی پسر و روضه های سر

امُّ البنین و  غصِّهی سقّای کربلا

گل صد برگ علی

باز زانو زده دل پشت بقیع

تا زند دست به دامان شفیع

حزن این خاک به دل بنشسته

دل مغموم, دل بشکسته

هوای مدینه

بازگرقته دلم برای مدینه

باز نشسته دلم به پای مدینه

شکر خدا عاشق دیار حبیبم

شکر خدا که شدم گدای مدینه

دل گرفته یاد ایوان بقیع…

دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایه­ ی عرش است بر جان بقیع

دکمه بازگشت به بالا