شعر عيد مبعث

شعر مبعث

قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم

نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم

حروف شمسی خود با ستاره بنویسم

توان گرفته ام از یک عصاره بنویسم

ای فدای تو جِن و روح و بشر

ای فدای تو جِن و روح و بشر

وی اسیر تو این همه یکسر

خانه ی جان بدون تو ویران

با تو ویرانه کاخی از مرمر

عجزالواصفون عن صفتک

دلِ سنگم رکاب میخواهد

این نگین جای خواب میخواهد

طفل دل زود راه افتاده

جوجه ی ما شراب میخواهد

صلوات

خیزید وخُم آرید , خمارید و خمارید

وز بامفلک باده ی گلرنگ ببارید

گولممزنید این همه با هوش مضاعف

انگور مرادزد نبرده است , بیارید

آرزویم زیارت است

آنچه در دل بود هوس دارم

هوس او به هر نفَس دارم

آیه های قرآن

صفای زندگیم آیه های قرآنت

بیا به ما برکت ده به برکت نانت

 

تویی که کعبه به دور سر تو می گردد

رسول آینه ها! هستی ام به قربانت

فدائیان نگاهت شهید جانانند

شما زمان شروع من ابتدای منید

مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید

اگر چه “اشهد” لحنم مرا بلال نکرد

ولی همیشه شما اشهد صدای منید

گدای تواَم یا رسول الله …

توفیق نصیبم شده از یار بخوانم

مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم

خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی

تا روز جزا زیر لوای تو بمانم

ما بی علی کنار پیمبر نمیرویم

طی میکنیمسمت ملاقات جاده را

شاید کسیسوار کند این پیاده را

وقتشرسیده است که با گریه ریختن

جبرانکنید توبه ی از دست داده را

نغمه ی باران

ای لهجهات ز نغمه ی باران فصیح تر

لبخندت ازتبسم گلها ملیح تر

بر موی تونسیم بهشتی دخیل بست

یعنیندیده از خم زلفت ضریح تر

تبت یدا…

درکوه انعکاس خودت را شنیده ای

تا دشت ها هوای دلت را دویده ای

در آن شب سیاه نگفتی که از کدام

وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیده ای ؟

کوه نور

می رسید از قله های کوه نور

از بلندای تشرف در حضور

فرش استقبال راهش می شدند

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

دکمه بازگشت به بالا