می رسد از مدینه بوی غم
فاطمه باز دیده گریان شد
چونکه قبر چهار فرزندش
در حریم بقیع ویران شد
می رسد از مدینه بوی غم
فاطمه باز دیده گریان شد
چونکه قبر چهار فرزندش
در حریم بقیع ویران شد
دلم شورِ دمادم دارد اینجا
هوای گریه نم نم دارد اینجا
دلِ من روشن از نورِ حضور است
صفای سعی و زمزم دارد اینجا
در حریمی که روضه ممنوع است
روضه خوان شما خودِ قبر است
پیش جهل مدبران بقیع
چاره ی بغضِ در گلو صبر است
در حریمی که حرم داشت , ولی حالا نیست
آنقدَر خاک نشستهست , که دیگر جا نیست
ابرها گریه کنِ این همه بغضند , ولی
خاک , گِل میشود آنجا که هوا بارانیست
نفس به سینه مبدل به آه خواهد شد
بدون تو همه عمرم تباه خواهد شد
فدای آن رمضانی که با تو می آید
و با حضور تو شامش پگاه خواهد شد
هرچه کردند به امید ثوابش کردند
جگر شیعه بسوزد که کبابش کردند
کاغذی بود غم شیعه, مسما به فدک
شرحش آنقدر گران بود, کتابش کردند
هر چند انتهای فلک خاک این در است
خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است
بال فرشته منت از این خاک می کشد
جنت کجا به گرد و غبارش برابر است
تا که ذهنم از مدینه مشهدی دیگر بسازد
بهتر است این شهر را از هرکجا بهتر بسازد
مثل فتح مکه درتغییر این بارِ مدینه
طرح را احمد بیارد,شهر را حیدر بسازد
آقا نصیب من کن , چشمان تر شب قدر
لطفی کن و دوباره ٬ من را بخر شب قدر
نفسم مرا زمین زد , شرمنده ام شدم بد
حالا رسیده ام باز , بی بال و پر شب قدر
یک بار اگر که با تو شبم سر شود بس است
یا خاک پای حضرتت این سر شود بس است
احیا گرفته ام که تو احیا کنی مرا
قدرم اگر که با تو مقدر شود بس است
ای مقصد تمام دعاهای ما بیا
تنها دلیل دیده ی دریای ما بیا
جز تو کسی مراد شب قدر ما که نیست
ای آرزوی هر شب احیای ما بیا
میان بندگانت بدتر از من نیست… تنها من!
تو دستم را گرفتی و اسیر دستِ دنیا… من
گنهکارم؛ به تاثیرِ دعاهایم امیدی نیست
گمانم فاصله افتاده از درگاهِ تو, تا من