هر چند انتهای فلک خاک این در است
خاک بقیع بر سر ما تاج دیگر است
بال فرشته منت از این خاک می کشد
جنت کجا به گرد و غبارش برابر است
شعر اعياد و مناسبت ها
تا که ذهنم از مدینه مشهدی دیگر بسازد
بهتر است این شهر را از هرکجا بهتر بسازد
مثل فتح مکه درتغییر این بارِ مدینه
طرح را احمد بیارد,شهر را حیدر بسازد
آقا نصیب من کن , چشمان تر شب قدر
لطفی کن و دوباره ٬ من را بخر شب قدر
نفسم مرا زمین زد , شرمنده ام شدم بد
حالا رسیده ام باز , بی بال و پر شب قدر
یک بار اگر که با تو شبم سر شود بس است
یا خاک پای حضرتت این سر شود بس است
احیا گرفته ام که تو احیا کنی مرا
قدرم اگر که با تو مقدر شود بس است
ای مقصد تمام دعاهای ما بیا
تنها دلیل دیده ی دریای ما بیا
جز تو کسی مراد شب قدر ما که نیست
ای آرزوی هر شب احیای ما بیا
میان بندگانت بدتر از من نیست… تنها من!
تو دستم را گرفتی و اسیر دستِ دنیا… من
گنهکارم؛ به تاثیرِ دعاهایم امیدی نیست
گمانم فاصله افتاده از درگاهِ تو, تا من
در مقام بندگی اقرارها تکرار نیست
اصلا از این توبهها مقصود ما انکار نیست
من خود از اعمال خود این روزها آگه ترم
این گدایت آنقَدَر هم پست و بدکردار نیست
جنسِ تَرَکها روی لبها فرق دارد
لبـهای ما با لَعْـلِ آقا فرق دارد
ما پای سفره آبْ می نوشیم آری
پس روضه ها با روزه یِ ما فرق دارد
خبر آمد که بهار دل ما آمد باز
مژدهیکم شدن فاصله ها آمد باز
از لب عرش خداوند ندا آمد باز
بندگان ماه خدا, ماه خدا آمد باز
ما کویریم, ببارید که باران خوب است
ذره ای نم بنشیند به بیابان خوب است
بشود این دل بی ارزش ما وقت سحر
با قدم های تو چون قالی کرمان, خوب است
باز هم رحمت تو جاری شد
چشم خشکیدهام بهاری شد
در میخانهات گشوده شد و
باز هم وقت سفرهداری شد
توبه ام توبه نشد هر چه که همت کردم
من به ستاری تو سخت جسارت کردم
هر چه تو دوست شدی با من الوده ولی
بی حیاتر شده با نفس رفاقت کردم