شعر شهادت حضرت عباس (ع)

آماده ی رزم است

آماده ی رزم است که غربت شده جاری
نه مانده قراری به دل خیمه ، نه یاری

آماده شده تا که میدان برود ، آه
کم مانده به پایان برسد لحظه شماری

زمین می‌لرزد

زمین می‌لرزد از سنگینی باری که من دارم
شبیه شانه‌ی از داغ، سرشاری که من دارم

خسوفِ صورتت خورشید را خاموش خواهد کرد
بتاب ای ماهِ زخمی در شبِ تاری که من دارم

خیر الناس عباس

احساس،عباس
انفاس آل الله و خیر الناس عباس

معیار ارباب
در مکتب کرب و بلا مقیاس عباس

یا ابوفاضل

سرو قد است و ماه رو عباس
یاس عطر و نسیم خو عباس

می و سرمستی مدام، حسین
ساقی و ساغر و سبو عباس

یا قمرالعشیره

گلایه کرد به کرات آفتاب از آب
شکستگی سر آب شد جواب از آب

مُسَلَّم است گل آلود می شود ذهنش
چرا که آمده ابن ابوتراب از آب

یا قمر العشیره

صدای چِک‌چِک باران؛ صدای گریه‌ی آب است
پس از تو آبی اگر هست هم؛ شبیهِ سراب است

دو قطره ریخت، زمین داغ شد به زلزله افتاد
چرا که داخلِ مشکِ تو آب نیست، شراب است

سپاه عمه اسیرند

خودش به دست خودش کودک،انتخاب شده
ستاره ای ست که هم سطح آفتاب شده

علی اصغرِ شش ماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده

علمدار

زمین می‌لرزد از سنگینی باری که من دارم
شبیه شانه‌ی از داغ، سرشاری که من دارم

خسوفِ صورتت خورشید را خاموش خواهد کرد
بتاب ای ماهِ زخمی در شبِ تاری که من دارم

علمدارم

چقدر سوخت لبت آفتاب شرمنده ست
تن تو آب شد عباس آب شرمنده ست

به هر که میرسد او جایت عذر میخواهد
سکینه گفت یل بوتراب شرمنده ست

میر و علمدار

هر جا عَلم میر و علمدار بلند است
فریاد عطش از در و دیوار بلند است

از سرو بپرسید چرا در نظر خاک
قدی که برافراشته بسیار بلند است

اميد علقمه

پاره به پاره رویِ زمین قرصِ ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بینِ راه ریخت

پا می‌شود دوباره زمین میخورَد حسین
دستِ خودش نبود که بی تکیه‌گاه ریخت

آب آور

آب آور را زدند

ناله‌ای پیچید در خیمه که لشکر را زدند

در میانِ نخل‌ها

دستها تا شد قلم گفتند حیدر را زدند

دکمه بازگشت به بالا