شعر شهادت حضرت علی اصغر (ع)

چه کنم

در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم

یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم

قمرم ریخت بهم

بینِ این دشت خدایا جگرم ریخت بهم
حرمله آمد و ناگه قمرم ریخت بهم..

سرعتی داشت خودش را برساند به علی
تیرِ بد ذات..گلوی پسرم ریخت بهم..

مثل یک سردار

قرص ماهی از دل گهوار بیرون میزند..
شیرخواره مثل یک سردار بیرون میزند

یک علی زیر عبا و یک علی روی عبا
از دم خیمه علی هربار بیرون میزند

یا رضیع الحسین

همه ی دشت جز سراب نبود
باوجود فرات آب نبود

به هوای حسین ساکت بود
خبری اصلا از رباب نبود

غم ِ تو

زمین یک آهِ شعله ور درآورد
غم ِ تو اشکِ پیغمبر(ص) درآورد

تنت را تیرباران کرد و دیدم
دوباره نیزه ای دیگر درآود

کودکِ دلبند

در کنارِ قبرِ تو ماندم به تنهایی علی..

در خیالم ساختم تصویرِ زیبایی علی..

مرقدِ ششگوشه را کعبه تصوّر می کنم

محورِ این قبله ای از بس معلّا یی علی

باب‌الحوائج

گفتم “حسین”، صفحه‌ی دل، پرستاره شد
راهِ نجات، دامنِ یک شیرخواره شد

گفتم که کیست، اکبرِ آیاتِ کردگار؟
فوراً به گاهواره‌ی اصغر، اشاره شد

عزیز دلم

چه ماتمی چه عزایی چه چشم‌ خونباری
به زیر سنگ‌ برایت کنم عزاداری

سپرده ام‌که همه سنگ ها به من بخورد
تو روی نیزه خودت را مگر نگه داری

سند غربت حسین

مادر شکسته تا که مهیا کند تو را
تا آبِ روی آتش بابا کند تو را

آری یقین تویی سند غربت حسین
وقتی که تیر آمده امضا کند تو را

تشنه ای مادر

می دونم‌ تشنه ای مادر ولی من
به جز اشکِ چشام آبــــی ندارم
تو بازم‌ تشـــنه خوابت برده امّا
من از داغِ لبات خــــوابی ندارم

به روی دست پدر

به روی دست پدر با رخی منیر رسیدی
صغیر بودی و در عزم خود کبیر رسیدی

به روی دست خدواند جای توست علی جان
لباس رزم تو قنداقه شد امیر رسیدی

طفل معصوم

این همه نیزه و شمشیر و سپر لازم نیست
موقع کندن گل تیر و تبر لازم نیست

در جدالی که فقط خطبه قرائت می شد
طفل معصوم زدن را ، به نظر لازم نیست

دکمه بازگشت به بالا