آی لشگر منم آن یار اباعبدا…
عاشق و تشنه ی دیدار اباعبدا…
بس که میسوزم و تبدار اباعبدا..
یوسفم لیک خریدار اباعبدا…
آی لشگر منم آن یار اباعبدا…
عاشق و تشنه ی دیدار اباعبدا…
بس که میسوزم و تبدار اباعبدا..
یوسفم لیک خریدار اباعبدا…
مجنونم و نگاه لیلی میخوام
خاطره معشوقمو خیلی میخوام
عمریه با غصه دلم عجینه
سیر و سلوک عاشقی همینه
((به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد ))1
هرچه کردیم که در خیمه شود بند نشد
پدرشکوهی پر از صبر و شکیبایی بود
به پدراین گل معصوم همانند نشد
دستش به دست زینب و میخواست جان دهد
میخواست پیش عمه عمو را صدا زند
می دید آمده ببردسهم خویش را
بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند
این هم از جنس آسمانی هاست
حیدری از عشیره ی زهراست
یاکریم است و با کریمان است
رود نه برکه نه خودش دریاست
دستش به دست زینب و میخواست جان دهد
میخواست پیش عمه عمو را صدا زند
می دید آمده ببردسهم خویش را
بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند
این هم از جنس آسمانی هاست
حیدری از عشیره ی زهراست
یاکریم است و با کریمان است
رود نه برکه نه خودش دریاست
اذنم بده, سخت بی قرارم عمه
دیگر به عموجان بسپارم عمه
یک عمر نمی توان جگر سوخته بود؛
من مثل پدر صبر ندارم عمه
مجید هادوی
وقتی تمام لشگریان هار میشوند
دور و بر عمو همه خونخوار میشوند
این کیست که طوفان شده میل خطر کرده؟
در کوچکی خود را علمدار دگر کرده
این که برای مادرش مردی شده حالا
خسته شده از بس میان خیمه سر کرده
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی