شعر شهادت حضرت سكينه (س)

راوی

راوی کرب و بلا دارد روایت می کند
از جدایی سر و تن ها حکایت می کند

شد سکینه معنی اش آرامش قلب حسین
بشنو از دریا زمانی که شکایت می کند

خضاب

خضاب زخم شدى با حناى نیزه شکسته
پر است سینه ات از رد پاى نیزه شکسته

رسیده ام که دوباره سرم به سینه گذارم
گم است پیکر تو لا به لاى نیزه شکسته

چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد ؟

چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد ؟
اگر برادر تو درد آب داشته باشد

تو خواهری و برای گلوی نازک اصغر
طبیعی است دلت اضطراب داشته باشد

امشبم را سحر نمی آید

امشبم را سحر نمی آید
خواب, در چشمِ تر نمی آید
مدحش از من که بر نمی آید
چون سکینه دگر نمی آید

آخر عمر

آخر عمر دخترت آمد

که سحر دیدنم سرت آمد

من نمی دیدمت به ویرانه

بوی راس معطرت آمد

السلام علیک یا عطشان

السلام علیک یا عطشان

چه بلایی سر لبت آمد!؟

تا من و تو به وصل هم برسیم

جان به لبهای زینبت آمد  

دکمه بازگشت به بالا