می رسد لحظه رها شدنت
می رسد لحظه مصاف به تو
ای کلام تو ذوالفقار علی
که رسیده ست بی غلاف به تو
می رسد لحظه رها شدنت
می رسد لحظه مصاف به تو
ای کلام تو ذوالفقار علی
که رسیده ست بی غلاف به تو
پا بر زمین مکوب ،عمو در کنار توست
این سرو قد خمیده که دار وندار توست
ای ماه سیزده شبه ی دشت کربلا
ماه شب چهاردهم بی قرار توست
بد شوم با هرکه در حق عمویم بد کند
سیل خواهم شد کسی راه تو را گر سد کند
میرسم پیشت اگر که غصه پیشامد کند
کِی شنیدی که کریمی سائلی را رد کند؟
می رسد لحظه رها شدنت
می رسد لحظه مصاف به تو
ای کلام تو ذوالفقار علی
که رسیده ست بی غلاف به تو
بد شوم با هرکه در حق عمویم بد کند
سیل خواهم شد کسی راه تو را گر سد کند
میرسم پیشت اگر که غصه پیشامد کند
کِی شنیدی که کریمی سائلی را رد کند؟
هر چه بر ما می رسد یا از کریمان می رسد
یا که از ذرّیه و از نسلِ ایشان می رسد
بی کرامت روی قولِ دیگران دلخوش نکن
با کرم بر هر گره..امدادِ آسان می رسد
از شوق، دیده ام شده دریا مبارک است.
مستم نموده ای به تماشا مبارک است.
شد رخصت بزرگْ ترِ خطبهِ خوانی ات.
در وقت رزم، نامه ی بابا مبارک است.
پیش نگاه مضطر من دست و پا مزن
در موج خون ، کبوتر من دست و پا مزن
ای قد کشیده زیر سم اسب ، داغ تو
تیغی است روی حنجر من دست و پا مزن
به جِلوِه آمده ای با رُخِ نقاب زده
چه کس به قرص قمر این چنین حجاب زده
ز ریشْ ریشی تحت الهنک مشخص بود
که روی بند تو را با چه اضطراب زده
چشم هایت حدیث مهجوری
مثل زهرا تو سرِّ مستوری
آیه در آیه نور علی نوری
از پلیدی هر آینه دوری
چنان به گوش بیابان نوای من مانده
که در جنان پدرم در عزای من مانده
چه لقمه ها که گرفت از تنم سم مرکب
ز من گدشت و کنون تکه های من مانده
تو هم قرص ماهی و تابنده ای
تو هم آفتابی ، فروزنده ای
تو از خاندان برازنده ای
تو پروردگار من بنده ای