شعر شهادت حضرت رقيه (س)

گلزار حرم

دیگر به گلزار حرم نیلوفری نیست
در بین آیات غریبت کوثری نیست

منزل به منزل رفتم و فهمیده ام که –
از چشم نامحرم نگاه بدتری نیست

بیا عمه کمک کن

نمانده ذره ای حتی به جسم خسته جان اصلأ
نه ماند از شدت لکنت مرا شرح بیان اصلأ

بیا عمه کمک کن راس بابا را بده دستم
نمانده در تن رنجور و بیمارم توان اصلأ

یه دختری

میریزه اشکام دونه دونه
آهسته آهسته رو گونه
یه دردی دارم توی سینه
دردی که هیشکی نمیدونه

بابا برایم دعا کن

دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من

آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من

وقت اش نشد

وقت اش نشد دیگر تو را راحت ببینم
اندازه ی قدری فقط صحبت ببینم

من کار واجب با تو دارم،وقت تنگ است
باید تو را دیگر به هر قیمت ببینم

میایی

با اینکه بی بال و پری داری میایی
در خواب دیدم، بهتری، داری میایی
با چند تایی روسری داری میایی
دور سرت، آخر سری داری میایی

عشیره ی زهرا

ای شکوه عشیره ی زهرا
آفتاب همیشه ی دنیا
بودنت روشن است چون خورشید
عصمتت را عقیله می فهمید

عزیز دل حسین(ع)

تنها تو این خرابه
دارم می میرم از درد
هیشکی برام نمونده
گوشوارمم ولم کرد

زخم پهلوم

بعد تو لحظه به لحظه مردم
مردم و باز کتک می خوردم
مشت ها بود که سمتم آمد
ضرب پا بود که سمتم آمد

مرا ببخش

قسم به ساحتِ ذکرِ شریف “هو” بابا
به روی من شده این اشک آبرو بابا

“عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد”
چه خوب شد که شدم با تو روبرو بابا !

سرت به دامنم

سرت به دامنم اینبار مثل قبل نشد
هنوز لحظه‌ی دیدار مثل قبل نشد

تو آمدی که من آرام تر شوم نشدم
دل شکسته‌ام انگار مثل قبل نشد

پای غم تو

پای غم تو آه ، خداهم گریسته
همراه با پیمبر اکرم گریسته

قطعا غریق بارش باران لطف توست
چشمی که در عزای تو نم نم گریسته

دکمه بازگشت به بالا