شعر شهادت حضرت رقيه (س)

باب حاجات

 

 گفتی الله اکبری همهست

 چون خداوند برتری همهست

 پیرو نفس خود شدم وقتی

 که روش های بهتری هم هست

بچه یتیم

سایهانداخته‌ای از سرِ نِی بر سر من

دوستدارم ولی یک شب برسی در بر من

 

پیشچشم منی و دور نرفتی امّا

خوش بهحالش…به برِ توست سر اصغر من

 

هی سیلی

هرلحظه نگاهت که می افتد به نگاهم

یکقافله ریزد به هم از قدرت آهم

 

هر بارمی آیم که تو را خوب ببینم

هی سیلی و شلاق می آید سرِ راهم

 

خرابه نشین شام

 

دختر اگر یتیم  شود   پیر میشود

از زندگی  بدون  پدرسیر میشود

هم سن وسالها همه او را نشان دهند

دلنازک است دختر و دلگیر میشود

دختری از عشیره ی خاتم

غنچه ی لبخند حرم واشده

خانه ی ارباب چه زیبا شده

فصل بهار دل زهرا شده

قدِّ غم از آمدنش تا شده

کاشف الکرب ابالفضل شدن

داشت آن روز زمین قصه ای ازسرمی خواند

قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند

رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند

که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند

دختری از قبیله ی نور

دختری آمداز قبیله ی نور

 نذرراهش سبد سبد احساس

 صورتشمثل قاب نرگس بود

 سیرتشروح صد گلستان یاس

آه از یتیمی …

رفتیّ و با غم همسفر ماندم در اینراه

گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی

گفتم غریبی, نه غریبی چاره دارد

آه از یتیمی ای پدر, آه از یتیمی

سه ساله خاتون

ای وای از طنین دعاهای آخرت:

بابا بیا , بیا پدرم … مرد دخترت

بابا بیا , بیا که ببینی چه شد سرم

یا لااقل بیا که ببینم چه شد سرت ؟! …

به جرم اینکه یتیمم

تو روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم

و از خودم به خدا چون نمرده ام گله دارم

به جرم اینکه یتیمم مرا به بند کشیدند

و جان به لب شدم ازبسکه زخم سلسله دارم

انیس غصه و غم

دل کباب که دیگر شرر نمی خواهد 

انیس غصه و غم چشم تر نمی خواهد

کبوتری که قفس را مزار میداند

برای زندگی اش بال و پر نمیخواهد

شام غریب

شبیهِ هرچه که عاشق,سَرَت جدا شده است

تمامِ هستیِ پهناورت جدا شده است

 

غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!

که بیت بیت ِ تو از پیکــرت جدا شده است

دکمه بازگشت به بالا