شعر شهادت حضرت رقيه (س)

ابر بیقرار

قرار بود که یک ابر بیقرار شود

در آسمان بوزد مدتی بخار شود

سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی

ببارد و برود , کوه , نو نوار شود

ولیمه منا

ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت

شهر گناه حال و هوای خدا گرفت

با سر دوید سوی طبق طفل بستری

زینب بیا بیا که مریضت شفا گرفت

السلام علیک یا مولاتنا رقـــــــــیه س

دردانه ی من که اینچنین گریان است

از ترس به پشت عمه اش پنهان است

نامرد!به انگشتر من قانع باش

چون قیمت گوشواره ها ارزان است

لهوف پرپر

به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را

نزول آیه ی «یا ایّها المزمّل» را

 

فرا گرفت دو دریای سرخ از سر شوق

به وسعت گل رویش کران و ساحل را

آیا شبیه مادر قامت خمیده ام؟

وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام

گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام

 

بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات

حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام

خدای اشک …

می آید از درون خرابه صدای اشک

افتاده لرزه بر دو سرا زین نوای اشک

گاهی شفای زخم, دمی هم بلای زخم

سوزانده دست و گونه و … , آه از جفای اشک…

قصه های تلخ سه ساله

گوشوار از من از تو انگشتر

دیگر از ما چه چیز می خواهند

آخ بابا ! پس از تو در بازار

مردم از ما کنیز می خواهند

رباعیات حضرت رقیه (س)

تمام پیکرش از درد می‌سوخت

لبش از آه آه ِ سرد می‌سوخت

 اگرچه شمع سـرخ نیمه جان بود

ندانم از چه رنگ زرد می‌سوخت

خوناب

چو زینب پیکرش را آب می ریخت

ستاره بر تن مهتاب می ریخت

  همه دیدند چون زهرای اطهر

ز هر جای تنش خوناب می ریخت

 یاسر حوتی

 

سیلی

به زحمت تکیه بر دیوار می‌کرد

گهی این جمله را تکرار می‌کرد

الاهی صورتش آتش بگیرد !

که با سیلی مرا بیدار می‌کرد

 یاسر حوتی

 

دردم این است …

دردم این است عمو نیز در این قافله نیست

مثل من پای کسی پر شده از آبله نیست

 

گفتم از منبر نی آیه توحید نخوان

سنگ ها منتظر و خواندن تو بی صله نیست

گلویم زخم شد …

گلویم زخم شد بابا تو را از بس صدا کردم

اگر چه لِه شدم اما نمازم را ادا کردم

 

به تو گفتم که میخواهم شبیه مادرت باشم

از این رو پهلویم را با کتک ها آشنا کردم

دکمه بازگشت به بالا