رفتیّ و با غم همسفر ماندم در اینراه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی, نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر, آه از یتیمی
رفتیّ و با غم همسفر ماندم در اینراه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
گفتم غریبی, نه غریبی چاره دارد
آه از یتیمی ای پدر, آه از یتیمی
ای وای از طنین دعاهای آخرت:
بابا بیا , بیا پدرم … مرد دخترت
بابا بیا , بیا که ببینی چه شد سرم
یا لااقل بیا که ببینم چه شد سرت ؟! …
تو روی نی و من از تو چقدر فاصله دارم
و از خودم به خدا چون نمرده ام گله دارم
به جرم اینکه یتیمم مرا به بند کشیدند
و جان به لب شدم ازبسکه زخم سلسله دارم
دل کباب که دیگر شرر نمی خواهد
انیس غصه و غم چشم تر نمی خواهد
کبوتری که قفس را مزار میداند
برای زندگی اش بال و پر نمیخواهد
شبیهِ هرچه که عاشق,سَرَت جدا شده است
تمامِ هستیِ پهناورت جدا شده است
غزل چگونه بگویم ز قطعه های تنت؟!
که بیت بیت ِ تو از پیکــرت جدا شده است
قرار بود که یک ابر بیقرار شود
در آسمان بوزد مدتی بخار شود
سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی
ببارد و برود , کوه , نو نوار شود
ویرانه شد بهشت بیابان صفا گرفت
شهر گناه حال و هوای خدا گرفت
با سر دوید سوی طبق طفل بستری
زینب بیا بیا که مریضت شفا گرفت
دردانه ی من که اینچنین گریان است
از ترس به پشت عمه اش پنهان است
نامرد!به انگشتر من قانع باش
چون قیمت گوشواره ها ارزان است
به چشم خیس خودش خیره شد مقابل را
نزول آیه ی «یا ایّها المزمّل» را
فرا گرفت دو دریای سرخ از سر شوق
به وسعت گل رویش کران و ساحل را
وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام
گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام
بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات
حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام
می آید از درون خرابه صدای اشک
افتاده لرزه بر دو سرا زین نوای اشک
گاهی شفای زخم, دمی هم بلای زخم
سوزانده دست و گونه و … , آه از جفای اشک…
گوشوار از من از تو انگشتر
دیگر از ما چه چیز می خواهند
آخ بابا ! پس از تو در بازار
مردم از ما کنیز می خواهند