شعر شهادت حضرت رقيه (س)

آه از یتیمی …

رفتیّ و با غم همسفر ماندم در اینراه

گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی

گفتم غریبی, نه غریبی چاره دارد

آه از یتیمی ای پدر, آه از یتیمی

من بودم و غم, روز روشن, شهر کوفه

روی تو را بر نیزه دیدم, دیدم از دور

در بین جمعیت تو را گم کردم اما

با هر نگاه خود تو را بوسیدم از دور

 

من بودم و تو, نیمه شب, دروازه ی شام

در چشم من دردی و در چشم تو دردی

من گریه کردم, گریه کردم, گریه کردم

تو گریه کردی, گریه کردی, گریه کردی

 

در این زمانه سرگذشت ما یکی بود

ای آشنای چشم های خسته ی من

زخمی که چوب خیزران زد بر لب تو

خار مغیلان زد به پای خسته ی من

 

ای لاله من نیلوفرم, عمه بنفشه

دنیا ندیده مثل این ویرانه باغی

بابا شما چیزی نپرس از گوشواره

من هم از انگشتر نمی گیرم سراغی

 سیدمحمد جواد شرافت

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا