شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابا کجایی

بابا کجایی گل تو
شوق بیابان ندارد
گلبرگ کوچک توان
خار مغیلان ندارد

مگه نه

حالا که اومدی موهامو ببین

خرابه نشین شدم جامو ببین

کاش میشد به دختر یزید بگم

حالا دیگه بیا بابامو ببین

بابا برایم دعا کن

دیگر شکستن ندارد ،بال وپر کوچک من
میترسم از هم بپاشد،این پیکر کوچک من

آه ای سر روی زانو،ای ماه آشفته گیسو
دیشب خودت روضه خواندی ،بر منبر کوچک من

غارت گوشواره

بعد تو میون شعله ها و دود
گُلای خیمه شدن یاس کبود
میدونی بابا من از چی دلخورم
ما بودیم، حرمله بود، عمو نبود

خرابه نشین شدم

حالا که اومدی موهامو ببین
خرابه نشین شدم جامو ببین
کاش میشد به دختر یزید بگم
حالا دیگه بیا بابامو ببین

یا بنت الحسین

گرچه از داغ توام هر دم لبالب بیشتر
با تو شادم از تمام عمر، امشب بیشتر

از ادب دور است من اینگونه پیشت آمدم
سوخته مویم، نخواهد شد مرتب بیشتر

بر زجر لعنت

گفتند بین ما گله انداخت فاصله
وقتی مرا ز حوصله انداخت فاصله

یک نیزه با تو فاصله‌ ام بیشتر نبود
بین من و تو آبله انداخت فاصله

مهمانی دختر

یا عاقبت از سینه جانم در می آید
یا اینکه بابای من از این در می آید

این گریه ها از درد نه از اشک شوق است
امشب پدر مهمانی دختر می آید

از کجا شِکوه کنم ؟

در میانِ کودکانم ای پدر زخمی ترین..
خوب می دانی منم بی بال و پر زخمی ترین

از کجا شِکوه کنم ؟از ناقه های بی جهاز؟
هر دو پایم را ببین ای همسفر..زخمی ترین

بابای من

وقتی محرم میرسه تو روضه
سینه زنا رو میخره رقیه
اسمتو وقتی میگم اشکم میاد
اسمِ تو گریه آوره رقیه

یادش بخیر

لب های او جز ناله آوایی ندارد
دیگر برایش خنده معنایی ندارد

اکنون که اینجا آمدی باید بگوید
جز این خرابه دخترت جایی ندارد

بابای خوبم

چه آشفته گیسو شدی نازنینم
چشای قشنگت رو زخمی نبینم
چقدر این روزا کم شده گیسوانت
خبر دارم افتاده آتیش به جانت

دکمه بازگشت به بالا