شعر اربعین

دیگر نگویم

بگذار از آن شهر ریا دیگر نگویم
از قصّه ی شام بلا دیگر نگویم

بعد یک اربعین

بعدیک اربعین رسید از راه 

غمبه قلبی  صبور می آید

 قتلگهرا دوباره می بیند

آنکهاز راه دور می آید

باور نمی کنم

باورنمی کنم که رسیدم کنار تو

باورنمی کنم من و خاک دیار تو

یکاربعین گذشته و من پیر تر شدم

یکاربعین گذشت و شدم همجوار تو

تو بر نی بودی و

از آن ساعت که خود را ناگزیر از توجدا کردم
تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم, چه‌هاکردم

باز نشد

اربعین آمد و من ,کرب وبلا , باز نشد

من و یک بوسه ز درگاهشما باز نشد

همه از کرب و بلاخاطره دارند ولی

من و یک تجربه زینخاطره ها باز نشد

پای فراق

اگرچه پای فراق تو پیرتر گشتم
مرا ببخش عزیزم که زنده برگشتم

نگاه گریه دار

نگاه گریه داری داشت زینب
چه گام استواری داشت زینب
دل با اقتداری داشت زینب
مگر چه اعتباری داشت زینب

هجران

هجران بهانه ای ست برای وصال ها
بهتر شده ست از برکات تو حال ها
از یاد رفته است جراحات بال ها
با مه راحت است تمام خیال ها

گاهی

گاهی ز روی نی سر تو می خورد زمین
گاهی سر برادر تو می خورد زمین

در این مسیر

از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند

آمدم های های گریه کنم

عاقبتآمدم پس از عمری

به مزارتنه بر مزار خودم

آمدم هایهای گریه کنم

به دل خونو داغدار خودم

تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم

یک اربعینبرای تو حیران شدم حسین

مانندگیسوی تو پریشان شدم حسین

با چندقطره اشک دل من سبک نشد

ابری شدمبه پای تو باران شدم حسین

دکمه بازگشت به بالا