شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید
ساز با ناله ذریه زهرا نزنید
سر مردان خدا را به سر نیزه زدید
مردباشید دگر سنگ به زنها نزنید
شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید
ساز با ناله ذریه زهرا نزنید
سر مردان خدا را به سر نیزه زدید
مردباشید دگر سنگ به زنها نزنید
دامن زلف تو در دست صبا ا فتاده است
که دلخسته ام اینگونه ز پا افتاده است
گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده است
مثل پیغمبری سر نیزه , وه چه دل می بری سرنیزه
باز هم ازنگات می ترسند , تو خود حیدری سر نیزه
همه جا من سر تو را دیدم , گاه دوری و گاه هم نزدیک
گاه پیش علیِّ اکبر و گاه , در بر اصغری سرنیزه
چوب حراج زد به عقیق لب شما
یک ضربه ودو ضربه وباقی ضربه ها….
هرچه گذشت,هیچ کسی مشتری نشد!
بی قیمت است,گوهر گنجینه ی خدا
یک تنه زینب کند اینجا قیامی بعد تو
با کسی حتی نگفتم من کلامی بعد تو
تا که تو بی جان شدی بهر غنیمت آمدند
ناگهان در خیمه ها شد ازدحامی بعد تو
بزم شراب و عترت طــاها خدا چرا
ویرانه ها و دخـــــترزهرا خدا چرا
بازار شام و سنگ و سر و محملی عیان
کوچه به کوچه زینب کبری خداچرا
بر قامتی که گشته کمان گریه ام گرفت
همراه اشک های روان گریه ام گرفت
از یاد گریه های نهان گریه ام گرفت
مانند ابرهای خزان گریه ام گرفت
از من در این مسیر ببین پیکری نماند
از تو برای زینب تو جز سری نماند
ازپشت بام بر سرمان سنگ می زنند
برزخم کهنه ی پرمان سنگ می زنند
وقتنزولِ سوره ی توحید بر لبت
ابلیسها به باورمان سنگ می زنند