شعر مصائب اسارت كوفه

امان از کوفه

زینب و کوچه و بازار ، امان از کوفه
بین جمعیت و انظار ، امان از کوفه

حجه بن الحسن آقا دمِ دروازه ببین
عمه ات گشت گرفتار ، امان از کوفه

عزیزم حسین

برات بیقرارم عزیزم حسین(ع)
به داغت دچارم عزیزم حسین(ع)

توو خوابم نمی دیدم این روز و که
نباشی کنارم عزیزم حسین(ع)

امان از دل زینب

دگر پایان ندارد دردِ من هجرانِ من ای داد
تو را کم دارد این مَحبَس تو را زندانِ من ای داد

تو رفتی شام و ما ماندیم در زندان کنارِ هم
شده آب از فراقِ تو تنِ بی جانِ من ای داد

همسفر

چقدر همسفر روی نیزه دشوار است
میان حلقه ی نا محرمان سفر کردن

اسیرِخنده ی یک مشت بی حیاشب وروز
به زیرِ نیزه ی تو سر بزیر , سر کردن

سالار زینب(س)

ای هر پنج تن بلا دیدم
من تورا روی نیزه ها دیدم

سر یک نیزه ی بلند ، حسین
گیسوان تورا رها دیدم

ناقه نشین

کسی نداد, جواب سلام هایش را
به احترام نبردند نام هایش را

تمام مردم نامرد خویش را کوفه…
به کوچه ریخته حتی غلام هایش را

زینبت در کوفه دارد ماجرای دیگری
آمدم از کربلا به کربلای دیگری

عزت پنجاه سالم‌ را نگاهی خرد کرد
کاش میرفتیم جز کوفه به جای دیگری

یا زینب

انتهای صبر در اصل ابتدای زینب است
چشم زهرا و علی وقف عزای زینب است

گریه بر او هست گریه بر حسین و بر حسن
مبدا گریه در عالم غصه های زینب است

سالار زینب

کاش شام غم من را تو سحر گردانی
جنگ خونین مرا غرق ظفر گردانی

غصه ای نیست اگر زیور من غارت شد
چادر سوخته را کاش که برگردانی

یوسف‌ترین شهید خدا

بعد از سه روز جسم عزیزش کفن نداشت
یوسف‌ترین شهید خدا پیرهن نداشت

او رفت تا که زنده کند رسم عشق را
از خود گذشته بود، غم ما و من نداشت

بارِ غمت

بارِ غمت را دوشِ ما، طاقت ندارد
هفت‌آسمان و ماورا، طاقت ندارد

گوشِ فلک را یک‌نفر، محکم بگیرد،
یک جمله، از مرثیه را طاقت ندارد

گریه کردم

گریه کردم بس که از داغ تو بیمارم حسین(ع)
تار می بیند دو چشمانِ عزادارم حسین(ع)

می نشیند با شروعِ روضه چشمانم به اشک
تا ابد این رزق را از مادرت دارم حسین(ع)

دکمه بازگشت به بالا